فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

در استقبال از بیتی از جناب اقبال لاهوری


در استقبال بیتی  از جناب اقبال لاهوری


هزاران سال در فکرت نشستم

تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم


تورا با شیر مادر درک کردم


به لطفت از شب و گرداب جستم


به وقت نوجوانی ، وقت بازی


تو می بستی و منهم  می گسستم


جوانی بودو وقت کامرانی


رها شد از زهِ عشق تو شصتم


میانسالی رسیدو چشم واشد


دوباره هرچه ریسیدم گسستم


کنون آمد زمان پیری من


به مرداب بلایا از تو رستم


تو قبلاً نقش جانم را نوشتی


موحّد بنده ای خالق پرستم


تمام های و هویم هست بیجا


تو را نشناختم ، خالیست دستم


کنون بازآمدم در درگهِ تو


در این درگاه عمری پای بستم


منم تسلیم امرت ؛ هرچه خواهی


بزن تیر بلا ؛ آماده هستم


فقط میدانم این را ، قرن ها من


تو هرچه داده ای نوشیده ، مستم


هزاران سال من در چرخه ی تو


تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم.


#احمدیزدانی


http://telegram.me/ahmadyazdany


kootevall.blog.ir

رانندگان سربلند جاده


به عشق جاده و شب زنده داری ها

برای غربت و چشم انتظاری ها

برای کودک و امّیدواری ها

برای همسران و گریه زاری ها؛


من از خوبان عاشق ، مردم آزاده می گویم

من از رانندگانِ سربلندِ جاده می گویم


به عشق لحظه ی آرامش یاران

برای خاطر کشور و همنوعان

برای دیدن لبخندی از آنان

برای سربلندی های فرزندان ،


چنان گنجند ، در ویرانه ها درگیرِ شب هستند

به جادو دستشان را با طلسم رنجها بستند


به عشقِ سبزیِ یک باغچه، لانه

برای خوردنِ یک وعده در خانه

برای روشنائی های کاشانه

برای عاقلان ، هشیارو مستانه ؛


گروهی از قبالِ کارشان خوردندو بدمستند

پیِ سودِ حرامند از چنین مردم، چقدر پستند


به عشق خانواده، شادی منزل

برای خستگانِ کارِ بی حاصل

برای راهِ حلّ سختی و مشکل

برای خاطرِ آرامش این دل ؛


من از بارِ امانت روی دوش خسته میگویم

من از مردان دائم در سفر ، ننشسته میگویم


به عشقِ لَنج و دریا ، بندرِ دیّر

برای اسکله ،کشتی وَ در بوشهر

برای دشتِ پرگل ، سینه ای پرمهر

برای عالمی زحمت و نا مثمر ؛


من از بن بست و از دربِ عبورِ بسته میگویم

من از اقساطِ سنگین و ربا ، سربسته میگویم


برای غولهای سرکشِ جاده

برایِ مردمان پاک و آزاده

برای چشمهای انتظار زن

برای گریهِ فرزندِ نوباوه ؛


به زندانِ فراقِ خانواده مستمر هستند

از آنان ایمنند بسیاری و خود در خطر هستند


به عشق کشورِ سالار ما ایران

برای آزمون سخت هر انسان

برای جانفشانی ها برای نان

برای دردهای سخت و بی پایان ؛


من از خوبان عاشق مردمِ آزاده می گویم

من از رانندگان سربلند جاده می گویم


تو گوئی از نژاد دیگر و قومی دگر هستند

گرفتارِ فشار دائمی از هر نظر هستند


به عشقِ تنگه فنّی ، زاغه و رازان

به عشق گردنه ،کولی کُش و حیران

به عشقِ چاه بهارو بم وَ ایرانشهر

به عشقِ لَنجِنه ، نمرود ، سربندان


به عشقِ مرودشت ،شیراز تا کرمان

به عشقِ سورمق ، آباده ، رفسنجان

به عشقِ خطّه ی سرباز تا زابل

به عشقِ جَم وَ ریز ، کنگان


به عشق زاهدان ، بیرجند ، نِهبندان

به عشق ساری و چالوس تا گرگان

به عشق اردبیل و انزلی ، نوشهر

به عشق شهرِ قزوین ،ابهرو زنجان


به عشق خرّم آبادو الیگودرز تا داران

به عشق اصفهان ، #فیروزکوه ،کاشان

به عشق شوشتر، اهواز ، اندیمشک

به عشق گرمسارو ری الی سمنان


به عشقِ بندرِعبّاس ، آبادان

به عشق خاکِ کرمانشاه ، درگاهان

به عشقِ دامغان و سنگسر ، افتر

به عشق بانه و سقّز الی بوکان


به عشق مشهدو بیرجند  ، نِهبندان

به عشق خوی ، ارومیّه وَ بازرگان

به عشق نصفِ کشور ، کشورِ تهران

به عشقِ عاشقانِ این وطن ، #ایران ؛


من از خوبان عاشق ،مردمِ آزاده می گویم

من از رانندگان سربلند جاده می گویم


نگاه بر جاده و امّید بر مولا علی(ع)دارند

چه غم دارند؟ دلسوزی چنان سیّدعلی دارند

امید ،اوّل خدا ،دوّم به رهبر ،بر ولی دارند

سرِ پیمانِ خود تا لحظه ی آخر وفادارند.

#احمدیزدانی

@ahmadyazdany

#کوتوال

https://telegram.me/ahmadyazdany

کوروش بخواب راحت ، ای مهر آریائی

شکر خدا که میهن آزاد و سربلند است

نام قشنگ ایران ،تا کهکشان بلند است

کوروش بخواب راحت ای مهر آریائی

حاکم به کشورِ ما امنیّتی رَوَند است

چون تهمتن جوانان غرّنده و غیورند

دارا اتم شکافد ، سارا عزیز و قند است

کارون رونده و پاک دستی گشاده دارد

ضحّاک در دماوند در قیدو حبس و بند است

بیگانه جا ندارد در سرزمین یزدان

اروند جاری و رام، البرز ارجمند است

دریایِ مازنی ها، کانونِ دلبری ها

هرکس رود به ساحل ،خشنودو بهره مند است

پرچم که نقش الّله دارد نماد وحدت

هرکس نخواهدازکبر،خودخواه وخودپسنداست

شیری که کاغذی بود وابسته بود و مفلس

بر مرده بیش گفتن مکروه و ناپسند است

بخشیده اند اگر از خاک تو پادشاهان

ملّت از آن سخاوت همواره دردمند است

دیو سفید نخوت در غرب آرمیده

با سینه ی سیاهش در نقشه گزند است

شاعر که مهر میهن در جانِ او عجین است

در گفتنِ حقایق بی باک و بدپسند است

شاهان و خواب اُختند ، راحت بخواب کوروش

در هر وجب از این خاک گردانِ زورمند است

سکّوی موشکی چون آرش در انتظار است

تیروکمان  به دستش ، برشانه اش کمند است .

احمد یزدانی

@ahmadyazdany

بی بی سادات

یا بی بی سادات خدا نه ، چو خدائی !


جا ری به مناجاتِ ملائک وَ  دعائی


از خانه یِ وحی هستی و  در مهر یگانه


بودی  به پدر مادر و بر شوی  فدائی


بر بامِ جهان بانگِ امامت وَ ولایت


چشمانِ امیدِ همه از شاه و گدائی


وقتی درو دیوار ندارد حَرَمِ تو


یعنی که به هر لحظه وَ ساعت همه جائی


با چشمه ی اشکی که به افلاک روان است


چون سوره ی رحمان ؛ همگان را رُحَمائی


هرکس بزند دم  به وِلای تو  ، عزیز است


هرکس به تو رو کرد ؛ تو او را سروپائی


باشد قصصِ زندگیت سوره ی کوثر


چون معنیِ آیاتِ خدا  شمس و ضُحائی


ما را چه رسد تا که به مدحِ تو درآئیم


ماندند حکیمان و  من ِ بی سروپائی .


احمدیزدانی

کوتوال

حق به حق ، حاکم دلها بشود

کاش میشد که لبم وا بشود


فیلمِ یک عدّه تماشا بشود


کاش میشد که ؛چو آنان بودیم


کارمان یکسره حاشا بشود


لب فرو بسته به  خوناب جگر


تا وطن شاهدِ غوغا نشود


اعتقاد است که داریم و در آن شکّی نیست


حق ؛ به حق ، حاکم دل ها بشود  .


کوتوال


من منتظرم

من مستِ مِیَم ، مستِ مِیِ ناب طهورم


من منتظرم ، منتظرِ وقتِ ظهورم


یک جمعه سرانجام بیاید ولیِ عصر


عشق است که باشم وَ شَوَد ثبت حضورم

کوتوال


مدّعیان

با مدّعیان خدا خدا نتوان کرد


در بتکده که یادِ خدا نتوان کرد


ما گوشه نشینانِ غمِ اربابیم


ما را زِ ولای ما جدا نتوان کرد

کوتوال


دست تقدیر به سرپنجه قدم میزد ، عشق

دست تقدیر به سرپنجه قدم میزد ، عشق


شاعرِ شهر سحرگاه قلم میزد ، عشق


پــرده دارانِ عفـافِ ملکوت آمده اند


حضـرتِ رهبرِ مـا نیز رقم میزد ، عشق


خبر آمد همه جا هست چراغان امشـب


جشـنِ دیدار به پا کرده شهیدان امشب


گفته اند عرش نشینان به ملائک ، بروید،


وببینیـد بهشـت آینه بنـدان امشـب


شیعیان  ؛ باز گُلی از گلِ ما پرپر شـــد


گُـلِ مـا نـه ، گلِ گلـزارِ خدا پرپر شـــد


وقتِ عشقبازیِ  عُشّاق فراهم آمد


یاحسین ، عاشقی از کوی شما پرپر شـد


عطرِ پیراهنِ یوسف به وطن برگشتـه


چشمِ یعقـوبِ وطن در غمِ او تَر گشته


زده بر سر همه ی پیرغلامان حسیـن(ع)


بازهـم لاله ی ما هست کـه پـَرپـَر گشتـه


شب گمان کرد که ما خانه ی ویران هستیم


سست پیمان و رفیق رهِ شیطان هستیم


می نشیند به سرِ جایِ خودش داعش هم


او ندانسـت که ما مردم ایران هستیم


داعش ، این لقمه بزرگ است ،گریبانگیر است


داعش این خطّه گذرگاهِ پلنگ و شیر اسـت


مطمئن باش که شد مـوقـعِ نابـودی تـو


حقّ و باطل همـه ی عمـر بشر درگیر است


احمد یزدانی

بلبل شوریده

عـــرضِ سلام ، عـرضِ ادب نازنین

از غــــــم دوریِ تو هستــــم غمیــن

آمـــــدی و برده ای دل را ،ولــــــی

بازنگــــــردانده به مــــن  همــچنین

دربــدرم در پـــــیِ گــــــم کــــرده ام

گــــاه هــــــوائیــــَّم و گـــه در زمین

گـــــرچــــه ندارم دل و بیــدل شــدم

شـــادم و خـــوشحال از عشقم یقین

گفــــت به مــــن عـاشقِ شوریده سر

لیــــلی خــود را تو چو مجنون ببین

بالِ من از شمعِ رُخِ عشق ســـوخت

تا کــــه شـــدم با گُـــلِ او همنشیــن

خـــــواند سحـــــر بلبـــلِ بیچـاره ای

از غــــــــمِ دوریِّ گُلــــش اینچنیـــن

چشــــــم بـه راهِ تــو، منــــم تــا ابـد

رفــــت به باد از تو تمــــامــــیِ دین

ایده و ایمـــــان و شــــرافــت توئـی

در قفســم بـــی تو ، بدان نازنیـــــن

احمدیزدانی

کوتوال


فیروزکوه با زبانی دیگر

استاد احمد یزدانی فیروزکوه را اینگونه خواند

images

نازنین ، زخمــی گُلِ زیبــــا وَ ای اوقـــاتِ تنگ


من که با صدها زبان خواندم تو را شهرِ قشنگ


بوده ای هـــم شَانِ تبریزی که گفتند شاعـــران


بودنِ نصفِ جهـــانِ اصفهـــان با اوســـت لَنگ


دردِ تو در سینــــه دارم ، از غمــــت دیوانه ام


هرکه آمد ،خورد از سفره وَ زد بر چهره چنگ


زخمـــیِ چنگیزِ تاتاری وَ خنجــــرهای دوســت


زخمِ کاریِ تو از نامـــــردمی باشـــد ، نه جنگ


ظاهــــراً از التیــــــامِ زخمهــــــایت گفتـــــه اند


طاقِ کَسری طعمـه ی آتش شد از چشمانِ تنگ


هــرکه با صِـــدق وصفا زد آستین بالا به شوق


در رَهَش سَـــدّی بنا کـــــرده سپس قُلّاب سنگ


گــــرچه کُشتندو به بَدمستی کبابت خـــورده اند


مطمــئن هستــم گـــــرفتــــارِ بلا هستنــدو ننگ


خـــــوش ندارد روحِ سرکش تا شَوَد هیچ انتقاد


خیر باشـــد انتقــادو هســـت جنس شیشه سنگ


پارک کـــوهستان به نرمــی گفت یزدانی ، ببین


فرقِ این بار اینکه ، فرزندان کَمَـــر بستند تنگ


گَـــــرمیِ بازار دلداران به چشـــــم مستِ یار


شاید این بار عاشقانش کـرده شهرت را قشنگ


احمدیزدانی(کوتوال)


لینک کوتاه :