فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

تاریخ ایران قبل از اسلام4

(قسمت چهارم)

 


هخامنشیان - ۵۵۰ تا ۳۳۰ ق‌م

هخامنش جدّ این خاندان، قبیله‌هاى پارس را تحت فرمان خود درآورد. پس از او چیش‌پش، پسرش در ناحیهٔ انشان (شرق شوشتر) به شاهى رسید. بعدها آنها پاسارگاد را مرکز خود قرار دادند. تا زمان کوروش سوّم (بزرگ)، شش پادشاه از این خاندان حکومت کردند.

(ادامه دارد)

 


تاریخ ایران قبل از اسلام3

(قسمت سوّم)

در کتاب های تاریخ ایران زمان آمدن آریایى‌ ها به ایران را برخى ۲۰۰۰ سال ق‌م و بعضى قرن ۱۴ ق‌م تا قرن ۶ ق‌م نوشته اند. آریایى‌ ها هنگامی که به فلات ایران رسیدند، در ابتدا مردمان بومى را قلع و قمع کردند ولى سپس آنها را به‌کار گرفتند. آریائى‌ها پس از ورود به ایران به طوایف مختلف تقسیم شدند که مهم‌ترین آنها مادها و پارت‌ها و پارس‌ها هستند. نام ایران از اسم آریایى‌ ها گرفته شده و به‌ معنى سرزمین آریایى است.

(ادامه دارد)


تاریخ ایران قبل از اسلام 2

(قسمت دوّم)

تاریخ ایران باستان


تاریخ ایران باستان را دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله اعراب به ایران دانسته اند.

مادها حدود ۷۰۸تا ۵۵۰ق‌م

مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ می‌شناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت تاریخ ایران را تأسیس کنند. دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسی‌ها منتقل گشت.

(ادامه دارد)

نتیجه تصویری برای تاریخ تمدن ایران از آغاز

نتیجه تصویری برای تاریخ تمدن ایران از آغاز
نتیجه تصویری برای تاریخ تمدن ایران از آغاز
نتیجه تصویری برای تاریخ تمدن ایران از آغاز
نتیجه تصویری برای تاریخ تمدن ایران از آغاز
نتیجه تصویری برای تاریخ تمدن ایران از آغاز

آدم نما

شهر می ترسید از او ،او گفت ترساندی مرا

برده ام لذّت من از ترساندنِ آدم نما

چند روزی نوبتش شد پشت میزو کار خلق

مردم از دستش اسیر و کرده جان در شیشه ها

بوی مُردار است ساطع از مرام رشوه خوار

گرچه آنرا هدیه ای بشمارد از خلق خدا

دیده ام من کار و کِشتِ سُنّتی با گاو و خیش

چشم دیگر دید ابزار مدرنِ روز را

مثل انسان زمان حاضر اصلاً نوبر است

رفته انسانیّت انسان به قعرِ قهقرا

فصل پائیز است هنگامِ شمار جوجه ها

کاش باور بود حاکم ، دین نمیشد نخ نما.

کوتوال


آتش نشان قهرمان

تسلیت را چگونه باید گفت ؟

به که ،باید وَ یا نباید گفت ؟

من نمیگویم از لهیب دلم ،

که بسوزد ، به خویش شاید گفت 


مهربانیم و وقت غم با هم

بوده در وقتِ عشق کم باهم

میشود تا که غم رَوَد از رو ؟

بازهم بوده گردِ هم باهم؟


آمد آتش و سدّ راهش شد

کارِ آتش نشان گناهش شد

آرزوهای عاشقانه ی عشق

نُتِ جاویدوجان پناهش شد


درد داریم و در عزا هستیم

قوقنوسیم و در بلا هستیم

آتش آمد و سوخت سینه ی ما

فکرِ سامانِ دردها هستیم


زیر رگبارِ آتش از خویشیم

تابلوئی کهنه با دلِ ریشیم

دشمنان دوستان نادانند

حربه شایعه سلاح قدیم


خیل آتش نشان شهیدانند

پهلوانانِ ملّت آنانند

با فداکاری و جوانمردی

بزم آتش به پا وَ مهمانند


دید دنیا بدون هر پرده

بخشش و پشتکارو ایثارش 

ملّتی که منادی ادب است

بذل جانش شعور او ، کارش


راه در نیمه  ، حادثه به کمین

چشم را بازکن وَ خانه ببین

کاسه ها بوده داغ تر از آش

 حیرت است با دلِ زمانه عجین


قصّه ها گفته میشود یاران

زیر کرسی وَ جنبِ آتشِ آن

خون آتش نشان گواهی بر

عظمتهای ملّت ایران.

احمد یزدانی


راه عشق

از قدرتِ عشق و مُنتَهایش می گفت

از راهِ دراز و ابتدایش می گفت

عمرش به سفر گذشت ؛ از دوری سوخت

از دردِ فراق و اِبتلایَش می گفت

در سینه دلِ عاشق و در سر شوری

از ارزشِ آدم و بهایش می گفت

می سوخت به آهِ سردِ خود ؛ چون شعله

از رقصِ نگارو از  وفایش می گفت

شبهایِ درازِ دِی گواهی می داد

دُردی کش شهر از صفایش می گفت

میخانه زِ چشمِ مست او مِی می زد

انگور به قاضی از دوایش می گفت

یک روز سپیده دم کلاغِ خسته

از عاشق و مرگِ بیصدایش می گفت


از دفتر غزلیّات وَشتین

احمدیزدانی

کوتوال

فیروزکوه ،مهد علم و معرفت ،اورانیوم غنی شده با اصالت

فیروزکوه مهد علم و معرفت


اورانیوم


کشورم تاج بر سر دنیا

وخدا بود حاکمِ همه جا


خارو گل در کنارِ هم بودند

غمگساران و یارِ هم بودند


مهربانی تمامِ زیرو بمش

بخشش و مهرو لطف پیچ و خمش


همه با هم رحیم و بخشنده

با گدایان رفیق ، دارنده


آبِ جویَش چو می گوارا بود

بوستانهاش بِکرو زیبا بود


جشن میشد تمامِ ملّت شاد

بود قلب همه زِ مهر آباد


دشمنی بود در کمینِ صفا

منتظر تا به هم زند ما را


انتظارش به سر رسید آخر

نفرتش بر ثمر رسید آخر


شده پیدا گروه نادانان

دشمن از بودشان شده شادان


روزو شب بوده در پی نقشه

وقتشان صرف در طیِ نقشه


بوده دائم بهانه در لب ها

شده جمع در تمامیِ شب ها


توطئه پشت توطئه آنها

مینمودند شهرو ده ، هرجا


کرده بسیار کارهای سیاه

بوده اعمالشان ریا و گناه


غیبت از این و آن چه آسان بود

زشتکاری چه مفت و ارزان بود


برده بر دشمنانِ ما اخبار

فاش کرده برایشان اسرار


دشمنانِ حقیرِ بیرونی

مدّعی اینکه چندی و چونی


با رفیقانِ خود شدند یکی

دشمنی هایشان همه الکی


سازمانی که بود بینِ ملل

گشت عامل برایِ امرِ خلل


بی وفا بی تعهّدو رسوا

بوده برنامه ها زِ امریکا


هر بهانه که میشد از آنها

رشد میداد خالق اینجا را


هرچه کاویده جستجو کردند

غیرِ پیمان نبوده بو کردند


دسته جمعی شدند با هم تا

کرده کم رویِ ملّتِ ما را


ورشکستندو وضعشان درهم

شده مستاصل از غلط ها هم


ما چو کوهی به جای خود ماندیم

بذر رشدو ترقّی افشاندیم


رهبر نازنین ما کوشید

چشمۀ نورشان به ما جوشید


علم ساطع شدو پراکنده

شیعه از علمشان شده زنده


عطر گل بودو خوبی و تقوا

شادمانی و مهرو شورو توا


جمعیّت بودو وحدت و غوغا

دست حق در کرانه ها پیدا


هرچه آنها بدی به ما کردند

آبرو را زِ خود هوا کردند


خلق چون دید دشمنان بزرگ

کرد تدبیر و خود نموده سترگ


راه دانش و علم را رفتند

تکیه بر دانش خودی کردند


بر شکاف اتم کمر بستند

عهدو پیمان نفر نفر بستند


کار کردندو روز و شب پیکار

تا خرد کرد چشمِ دل بیدار


تربیت شد جوان دانشمند

یک جوان نه ،هزار هزار هم بند


تا که آخر غنی شد از آنها

قطعه های اورانیوم اینجا


مات ماندندو باورش هرگز

مقصد ما و آخرش هرگز


توطئه هست پشت یکدیگر

این شود حل شروع یکی دیگر


من یقین دارم عاقبت آنها

دامشان میفتد به دست و به پا


ذرّه ذرّه نشانه اش پیدا

کرد لطفِ خدایشان رسوا


خودشان در میان یکدیگر

بوده درگیرِ کارهایِ دگر


آن عموسام لعنتی همه جا

بس دخالت نموده و بیجا


هست او عاملِ نفاق و خطا

جنگ ها از وجود او برپا


چارسویِ زمین زِ او سوزد

آتشش عالمی برافروزد


حال با لطفِ خالق یکتا

نوبت مرگ او رسد حالا


نودو نه خرابِ خراب

یک زِ آنها سوارِ اسب و شراب


آتشی هست زیرِ خاکستر

دیر یا زود رفته در بستر


مطمئنّم که خالقِ یکتا

میرساند کمک به مردمِ ما


دستِ او رو شود به دنیا هم

روسیاه مانده پست و تنها هم


ماکه از دین و حق سخنگوئیم

از بدی بد وَ زشت میگوئیم


گرکه باهم وَ زورِ هم باشیم

متّحد بوده جورِ هم باشیم


مثلِ نهضت و وقتِ جنگ و جدال

ظاهراً بود بردن امرِ محال


بارِ دیگر برنده و شادیم

دستِ وحدت وَ همدلی دادیم.

احمدیزدانی



بهارها



ای عشـــق و شــــورو تولّـــد ،  بهــــارها

بر چشــــمِ ســــردِ زمستــــان ،تو خارهـــا

فرش است زیرِ پایِ تو چشمـم ، به آن بنه

پائی که مهـــر میگشـــایدو برکت ، وقارها

بر بستـــــرِ خیـــال ،گلستــــانی از شکـــوه

بخشیـــده ســـایه ســـارِ عـــدالت ، هَزارها

یا صـــاحب الــزمان به  ظهورت شتاب کن

چشمانِ منتظـر به رهــــت مــــانده بارهـــا

(کوتوال)