(قسمت سوّم)
در کتاب های تاریخ ایران زمان آمدن آریایى ها به ایران را برخى ۲۰۰۰ سال قم و بعضى قرن ۱۴ قم تا قرن ۶ قم نوشته اند. آریایى ها هنگامی که به فلات ایران رسیدند، در ابتدا مردمان بومى را قلع و قمع کردند ولى سپس آنها را بهکار گرفتند. آریائىها پس از ورود به ایران به طوایف مختلف تقسیم شدند که مهمترین آنها مادها و پارتها و پارسها هستند. نام ایران از اسم آریایى ها گرفته شده و به معنى سرزمین آریایى است.
(ادامه دارد)
(قسمت دوّم)
تاریخ ایران باستان
تاریخ ایران باستان را دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله اعراب به ایران دانسته اند.
مادها حدود ۷۰۸تا ۵۵۰قم
مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ میشناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت تاریخ ایران را تأسیس کنند. دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسیها منتقل گشت.
(ادامه دارد)
هنگامی که سخن از تاریخ ایران میرود، باید به این نکته توجه داشت که آیا منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که از آغاز تاریخ تا کنون در مرزهای سیاسی ایران امروزی زیستهاند یا تاریخ اقوام و مردمانی است که خود را به نحوی از انحاء ایرانی میخواندهاند و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمینهایی که از دیدگاه تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بودهاست زیستهاند. گاه تاریخ ایران را از ورود آریایی ها که نام ایران نیز از ایشان گرفته شدهاست، به فلات ایران آغاز میکنند. ولی این به این معنی نیست که فلات ایران تا پیش از ورود آریایی ها خالی از سکنه یا تمدن بودهاست. پیش از ورود آریاییان به فلات ایران تمدنهای بسیار کهنی در این محل شکفته و پژمرده شده بودند و تعدادی نیز هنوز شکوفا بودند.
تاریخ ایران را اصولا به دو بخش کلی تاریخ ایران قبل از اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام تقسیم می کنند که اینها خود نیز به بخش های کوچکتری تقسیم می شوند.
تاریخ ایران قبل از اسلام:
خود به سه بخش تقسیم می شود:
-ایران قبل از آریایی ها
-مهاجرت آریایی ها به ایران
-ایران باستان
تاریخ ایران قبل از آریایی ها
پیش از آریائىها اقوام گوناگونى در قسمتهاى مختلف فلات ایران مىزیسته اند.در تاریخ ایران قبل از آریایی ها تمدنهای شهر سوخته (در سیستان)، تمدن ایلام (در شمال خوزستان)، تمدن جیرفت (در کرمان)، تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان (در نهاوند) و تمدن کاسیها (در کرمانشاه و لرستان) و تپورها در تبرستان (مازندران) در سرزمین ایران بودند.
بزرگترین تمدن تاریخ ایران دولت عیلام بوده است که سرزمین آنها در جنوب غربى ایران و کمابیش مطابق با خوزستان بوده است. پایتخت عیلام شهر شوش بوده که آثار مربوط به آنها در این شهر پیدا شده است. ظاهراً بخشهاى مختلف در عیلام حکومتهاى جداگانه و هر یک پادشاهان مربوط به خود را داشتهاند.
این چهار منطقه اَوان، اَنشان، سیمش و شوش بودهاند. دولت عیلام غالباً با دولتهاى بیشتر تکامل یافتهٔ بینالنهرین یعنى سومرىها، اکدىها، بابلىها و آشورىها در جنگ بوده است. این دولت در دورهاى از تاریخ ایران از بزرگترین نیروهاى این منطقه شد. از زمان پیدایش امپراتوران ایران (۵۵۰قم) عیلام از ولایات خراجگزار ایران شد. شهر شوش در این زمان نیز شهر ثروتمند و با شکوهى بود. زبان عیلامى یکى از سه زبانى بوده است که متون سلطنتى ایران به آن زبانها نگاشته مىشده است.
(ادامه دارد)
هرچه تکرارش کنم بسیار تر
میشود باران زِ تکرار ازدیاد
نام تو آرامش من ، بودنم
از همین رو مانده در خاطر به یاد
اسم و یاد تو مرا چون هستی است
میشوم از بردن نامِ تو شاد
شادمانی میدهد نامت به من
ایخدا دوری برای ما مباد
حفظ کن یارِ مرا با لطفِ خود
هر گزند از ساحتِ او دور باد
احمد یزدانی
https://t.me/ahmadyazdany
کوتوال
اشعار احمد یزدانی
پنجره ای رو به من
(کوتوال)
بنام خدا
تقدیم به تشکّلهای مردم نهاد (NGO) های زادگاهم فیروزکوه
هوالعشق
به به از این جمعِ والا وَ نجیب
موج در آن میزند لطفِ حبیب
هرقدم در راهِ تسکین غمی
تابلوئی چون دست بخششگر و سیب
عشق در این سرزمین بیگانه نیست
شورِ عشق و عاشقی افسانه نیست
شاهدش در شور و شوق شهرِما
کاخ دل آباد چون ویرانه نیست
آمدند از هرطرف خودیارها
تا کنند با نیّتِ خود کارها
رنجِ حتّی یک نفر دردِ همه
شهر عشق آباد از این دلدارها
چون بنی آدم همه از یک تنند
بر تنِ عریانِ هم پیراهنند
گفتگو از عشق نصفِ عاشقیست
جمع را عشقست ،وقتی با همند
در سرِ راهِ سه استان مانده ایم
شهر تاریخی ولی ویرانه ایم
اعتبارات کلانی لازم است
تا شَوَد حل مشکلاتِ از قدیم
هرکمک زیبا به ظاهر گر کم است
یک قدم یا یک دِرَم هم مرحم است
پشم ها کم کم چو قالی میشود
آبِ دریا هم از اوّل نم نم است
منطقی دارد کلامِ من به ذات
اعتبارات است کلید مشکلات
در ردیف بودجه تدبیری شود
(اِن جی اُو) ها میشوند غرقِ نشاط
نقطه ی میزان من اینجا بُوَد
بهترین درمانِ مشکلها بُوَد
دانه ی افشانده با عشق و امید
وقت خرمن حاصلش زیبا بُوَد.
احمد یزدانی
شهر می ترسید از او ،او گفت ترساندی مرا
برده ام لذّت من از ترساندنِ آدم نما
چند روزی نوبتش شد پشت میزو کار خلق
مردم از دستش اسیر و کرده جان در شیشه ها
بوی مُردار است ساطع از مرام رشوه خوار
گرچه آنرا هدیه ای بشمارد از خلق خدا
دیده ام من کار و کِشتِ سُنّتی با گاو و خیش
چشم دیگر دید ابزار مدرنِ روز را
مثل انسان زمان حاضر اصلاً نوبر است
رفته انسانیّت انسان به قعرِ قهقرا
فصل پائیز است هنگامِ شمار جوجه ها
کاش باور بود حاکم ، دین نمیشد نخ نما.
کوتوال
تسلیت را چگونه باید گفت ؟
به که ،باید وَ یا نباید گفت ؟
من نمیگویم از لهیب دلم ،
که بسوزد ، به خویش شاید گفت
مهربانیم و وقت غم با هم
بوده در وقتِ عشق کم باهم
میشود تا که غم رَوَد از رو ؟
بازهم بوده گردِ هم باهم؟
آمد آتش و سدّ راهش شد
کارِ آتش نشان گناهش شد
آرزوهای عاشقانه ی عشق
نُتِ جاویدوجان پناهش شد
درد داریم و در عزا هستیم
قوقنوسیم و در بلا هستیم
آتش آمد و سوخت سینه ی ما
فکرِ سامانِ دردها هستیم
زیر رگبارِ آتش از خویشیم
تابلوئی کهنه با دلِ ریشیم
دشمنان دوستان نادانند
حربه شایعه سلاح قدیم
خیل آتش نشان شهیدانند
پهلوانانِ ملّت آنانند
با فداکاری و جوانمردی
بزم آتش به پا وَ مهمانند
دید دنیا بدون هر پرده
بخشش و پشتکارو ایثارش
ملّتی که منادی ادب است
بذل جانش شعور او ، کارش
راه در نیمه ، حادثه به کمین
چشم را بازکن وَ خانه ببین
کاسه ها بوده داغ تر از آش
حیرت است با دلِ زمانه عجین
قصّه ها گفته میشود یاران
زیر کرسی وَ جنبِ آتشِ آن
خون آتش نشان گواهی بر
عظمتهای ملّت ایران.
احمد یزدانی
من تماشا کرده ام دنیای پر راز تورا
انتهای بازی و روز سرآغاز تورا
بارکج امکان ندارد تا به سرمنزل رسد
دیده ام من رقصهایت را و هم ساز تورا
کرده ای رازِدل عشّاق افشا بی دلیل
خشک کرد افشاگری سرو سرافراز تورا
در خیالت بوده ای چون اسوه ی تقوا و دین
خودنمائی بر زمین زد روح لجباز تورا
بازهم فرصت برای بازگشتن باقی است
همّتی کن تا ببینم روح اعجاز تورا
طلبیدی به حضورت شده ام شاد آقا
میکنم زلف پریشان سر میعاد آقا
سینه از یاد شما مملو و غم گمشده است
دل ویران شده را می کنی آباد آقا
بوی بین الحرمین آمد و آورد نشاط
دست و پا گمشدو دادم شده فریاد آقا
ساقی کوثر ابوالفضل علمدار آنجاست
سرو قامت که زند طعنه به شمشاد آقا
همه هستند به پا هست هزاران موکب
چشم عالم به نجف، مرکز امدادآقا
علی اصغر وَ علی اکبر زیبا هستند
همه جا حضرت زینب بشود یاد آقا
دل که عاشق شد و از مهر شما زندانی
دست و پا بسته ی مژگان شدو اِستاد آقا
مثل کاهی شده ام در کف طوفان بلا
اهل بیت و غمِ بیماری سجّاد آقا
میشود مشکل من با نگهت آب روان
جاری رود شما هستم و دلشاد آقا
کربلا تا به نجف عرصه گهِ عشّاق است
گره بر ابروی مولاست زِ بیداد آقا
احمدیزدانی