فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

اژدهای هفت سر

صف کشیدند روبرو ، بدکارها

عقرب جرّاره و کفتارها

اژدهای هفت سرهم دیده شد

داعش و تکفیریان و مارها

اینطرف اهلِ تشیّع ، اهل دین

رادمردان و زنان مسلمین

از دگرادیان بزرگان آمدند

حولِ وحدت ،در مدار اربعین

کربلا در انتظار گل نشست

میزبان در خانه با سنبل نشست

فرشِ گل شد پهن در هر زیرِپا

در دلِ هرخانه یک بلبل نشست

صف به صف گُردان پیاده راهوار

آمدند از هر کرانه یا کنار

عاشقان هم میرسند از گردِ راه

شیعه دارد از حسینش اعتبار

حضرتِ عبّاس و یاران شادمان

عشقِ عاشوراست در روح و روان

بر زمین نورِ خدا پاشیده اند

فخر دارد عرش بر این بندگان

مات شد دنیا ، سرِ جایش نشست

چشمِ شورَش برجهانِ شیعه بست

یکنفرهم از خبر چیزی نگفت

چند رکورد هم از گینِس درهم شکست

حضرتِ صاحب تماشا میکند

چهره اش را خنده زیبا میکند

رهبری شاد از خروش شیعیان

با ولایت شیعه غوغا میکند

احمدیزدانی



آه مظلومان عالم آتشی سوزنده هست

در دلِ شب در سیاهی نورِ ماهی نیز هست

از دلِ چاهِ بلا هم کوره راهی نیز هست

یوسف از عمق مرارت ها عزیز مصر شد

استجابت در دعا از بی پناهی نیز هست

تاج عزّت بر سرش دارد زلیخا از شرف

با گنهکاران گناه بیگناهی نیز هست

بی کفن اربابِ ما خورشید عالمتاب ما

عاشقان را گرمیِ پشت و پناهی نیز هست

مظهر ظلم و تباهیها یزید و ضدّ او

حضرتِ عبّاسِ همچون قرصِ ماهی نیز هست

آهِ مظلومان عالم آتشی سوزنده است

شعله در هرخرمنی با سوزِ آهی نیز هست

این محرّم آمد و غم سالِ دیگر پیر شد

با ولیّ عصرمان مرگِ تباهی نیز هست.

احمد یزدانی

گوشه ای از تاریخ فیروزکوه

بنام خدا

(بریده ای از تاریخ فیروزکوه ، بخش خاطرات کودکی)

سال 1346 است ، فیروزکوه شهرداری دارد بنام آقای امیرحسینی ، شهرداری مستاجر یکی از ساختمانهای پدرم مرحوم موسی یزدانی در جوار دبستان پسرانه هاتف و دبستان دخترانه پروین اعتصامی و دیوار به دیوار منزل ماست که در طبقه پائین شهرداری و در طبقه بالا منزل آقای شهردار بوده که بعداً چند سالی بعنوان بخشداری مورد استفاده قرار گرفت و بعدها به اجاره شهربانی و پس از تعطیل شهربانی در قبل از انقلاب از فیروزکوه تا بعد از انقلاب محلّ ژاندارمری فیروزکوه بوده است  ،آقای امیرحسینی یکی از فعّالترین شهرداران فیروزکوه محسوب میشد و در زمان ایشان آسفالت معابر به انجام رسیده و آب لوله کشی فیروزکوه به خانه ها آمد و سنگ بنای ساختن ساختمان  شهرداری در محلّ قبلی آن که از حاشیه های گورستان قدیمی و ماقبل اسلام شهر بوده است گذاشته شد و شهرداری از ساختمان استیجاری پدرم به آنجا نقل مکان نموده است

آقای امیرحسینی در اسفندماه دوسال پیاپی با بسیج نیروها و اجاره یکی از کامیونهای پدرم  با حضور در ارتفاعات هرانده و آب باریک تا امین آباد و چهل چشمه و در آوردن نهالهای جوان اورس با ریشه و انتقال به فیروزکوه با عشق و علاقه آنها را در خیابان و گوشه کنار فیروزکوه میکاشتند

برای من که در سنین نوجوانی بودم فعّالیّت آمیخته با عشق آقای امیرحسینی  فراموش ناشدنی است و فقط افسوس میخورم که چرا آقای شهردار بدون مشورت با اهل خبره و انجام مطالعات لازم مبادرت به قبول چنان زحمتی میکرد که از آن نهالها حتّی یک عدد هم سبز نشود؟

اصولاً تکثیر درختان اورس روش ویژه ای دارد که خارج از بحث من است ،

آقای شهردار زحمات زیادی کشیدند

اعتبار فراوانی از شهرداری هزینه شد

ابواب جمعی شهرداری تلاش فراوانی مبذول داشتند

نتیجه =صفر

ماحصل ریشه کن شدن قسمت زیادی از جنگلهای اورس ارتفاعات هرانده و امین آباد و چهل چشمه که از نظر کارشناسان محیط زیست از سرمایه های غیرقابل تجدید و بعنوان پدیده ارزیابی میشوند.

احمد یزدانی

@Ahmadyazdany

صبح



صبح یعنی انتظاری سر شده
وقت روز و قصّه ای دیگر شده
صبح یعنی وقت بیداری رسید
وقت ترک پهنه ی بستر شده
صبح یعنی یک سلام و یک درود
خدمت خانه و سر همسر شده
صبح یعنی یک هوای تازه تر
مثل بیماری که شد بهتر شده
صبح یعنی یک عبور برزخی
مهرورزی میوه داد و بر شده
صبح یعنی سرسپردن ، دلبری
حال خوب و روز ، همبستر شده
صبح یعنی ای خلایق روز شد
شب دوباره منزوی ، مضطر شده.

روئین تن تهمت

اشعار احمد یزدانی:

از ابر بارانی سیاهتر روزگارم

روئین تنِ تهمت منم ، اسفندیارم

چون جاده های خاکیِ در دور دستم

سر در گریبانِ وجودِ خویش دارم

هرلحظه ام سرشار از رازی نگفته

در خطّ دشمن با غرورم رهسپارم

بیگانه ای محزون میان آشنایان

چون معبدی متروکه زیر سنگسارم

تیک تاکِ ساعت همدم تنهائی من

شاه لیرِ ماتِ در میان کارزارم

تنها امیدم عشق هستی ،رو بمن کن

حرفی بزن مستانه در راهت غبارم

در انتظارت تا به آخر می نشینم

من سالها در انتظارِ انتظارم .

@ahmadyazdany

kootevall.blog.ir

وحدت در لزور

بنام خداوند بخشنده و مهربان


از عجایب و غرایب گفته ام

از همه ؛ حاضر وَ غایب گفته ام

حرف بسیاری درون سینه است

سینه ام عاشق و دور از کینه است

عمر من کوتاه و وقت من کم است

شعر گفتن مثل برف و نم نم است

چونکه با آرامشی همراه شد

ارتفاعش قدّ یک درگاه شد

حال اکنون بشنو از کار خدا

در جماعت هست آثار خدا

داشتم من روزگاری جرثقیل

زشت بود امّا برای من شکیل

داستانها دارم از او در دلم

برکتش می کرد روشن منزلم

شاخها در سر درآمد  ، در لزور

گوش کن از مردم کوشا ، صبور

تا ببینی تو یداللّه را به جمع

خاطرت باشد از اللّه جمعِ جمع

داستانم داستان یاری است

وحدت مردم سلاحی کاری است

معتمد مردانِ با اصل و نسب

آمدند در دفتر کارم به شب

گفتگو کردیم آنشب ما زیاد

از حسین ابن علی (ع)، دارم به یاد

عشق و مستی درهم و پیچیده اند

عاشقان پیچیدگی را دیده اند

چون که عاشق بوده ام من بر حسین(ع)

غرق بودم با وجودم در حسین (ع)

تا که گفتند از حسین(ع)و کارِ او

کردم استقبال از آن ؛ بی گفتگو

تکیه با نام حسین آغشته است

ذهن با پرواز آنجا رفته است

من قبول خدمتش کردم به جان

گوش بسپارید بر من ، دوستان

نوکری از نوکران او منم

عاشقی از عاشقان او منم

گفتگو کردند از دیگ بخار

بین ما شد شرط با عهدو قرار

آن زمانها مثل الآنها نبود

روستاها چون گلستانها نبود

راهها باریک و تنگاتنگ بود

سینه ها  از رفت و آمد تنگ بود

مردم آنجا ساختند یک تکیه

هست حالا ،برقرارو عالیه

چون که سردو سخت بود آن روزگار

راهِ حل بود نصبِ یک دیگ بخار

شرکتی بودو تعهّد کرد کار

تا کند گرم تکیه را او با بخار

جایِ دیگ آنجا درون چاله بود

پشتِ تکیه راه که نه ،بیراهه بود

چون که کارِ حضرتِ ارباب بود

سینه ام روشن بمثل آب بود

کرده ام آماده آنشب جرثقیل

تشنه بودم ،کار بودم رودِ نیل

جرثقیل آماده با کارو رفیق

وقتِ کارِ ما چنان ساعت دقیق

چونکه پای من به آن خطّه رسید

مشکلات هریک چو یک نکته رسید

کوچه ی پشتی تمامش برف بود

رفت و آمد مطلقاً ممکن نبود

آهِ من از دل برآمد بر لبم

نا امیدی کرد روزم را شبم

یک بزرگ و محترم فرمانده بود

مردِ کاری ، واقعاً دل زنده بود

داد دستور پذیرائیِ من

گفت غم را دور کن از روح و تن

مانده از آن روز در من خاطره

سفره ها آمد پر از نان و کره

از عسل ؛سرشیرو انواع خوراک

خوشمزه بودو چو گلها عطرناک

من گرسنه بودم و تن خسته بود

تا که خوردم از تنم غم رفته بود؛

چونکه خوردم من خوراک خویش را

کرده تعظیمی به قبله ، کیش را

آمدندو کرده اند ما را صدا

که بفرما ، تخلیه کن بار را

جاده آماده ؛ تو گوئی برف نبود

کارِ آنها معجزه بود ، حرف نبود

من شدم چون پهلوان از آن تلاش

خوب میشد بوده  میدیدید ، کاش

از موتور من دادها آورده ام

رسمِ مردی را بجا آورده ام

رفتم از آن کوچه ی باریک من

شاد بودم من نه که تاریک من

تا که رفتم من نِهَم آن وزنه را

از بلندی تویِ گودی در هوا

جرثقیل از ته چو سنگین میشده

دست بلندو روح غمگین میشده

سر سبک میشد و ته سنگین ، خدا

دست میکرد کامیون ، سر در هوا

خواستم تا چاره ی کاری کنند

ریختند ملّت مرا یاری کنند

آنقَدَر بر رویِ گلگیرو سِپَر

برده اند گونیِ سنگین و نفر

جرثقیل شد مثلِ کوهی پا به جا

بار شد خالی و من از غم رها

چون به پایان برده با تدببر کار

لذّتی بردم که مانده یادگار

حال ای یاران که اکنون راحتید

شعرِ من را خوانده غرقِ صحبتید

دستِ یزدانیست دستِ اتّحاد

هرکه آنرا داشت باشد ،شادِ شاد

گوش کردی یاد کن از رفتگان

از همه ، کوچک ، بزرگ ، آزادگان

از شهیدان و عزیزانِ وطن

مومنین و مومنات ،از مردو زن

چشمِ آنها هست و دستانِ دعات

بر محمّد وَ آلِ او صلوات.

احمد یزدانی


ابن ملجم

ابن ملجم در خیالی خام بود

ظلمتِ مطلق و بد فرجام بود

ضربت او فرق مولا را شکافت

آتش آن ضربه دنیا را گداخت

ضربه بر مولا شقاوت بوده است

حمله بر کاخ عدالت بوده است

خون پاکش در خودش گل پرورید

نسلِ پاکانِ زمین آمد پدید

حضرتِ مولا خودش فرموده است

بی بصیرت قاتلِ او بوده است

ما همه بالقوّه ابنِ مُلجِمیم

با بصیرت چاره ی مشکل کنیم

هرکه دوری کرد از راهِ ولی

ابنِ مُلجِم شد وَ ضربت بر علی

او که بالفعل است اوجِ گمرهی

راهِ بی رهبر به او هست منتهی

شیعه یعنی ،طیّ راه با راهنما

شیعه یعنی بر ولایت جان فدا

شیعه هستم ، شادمان و سربلند

راهیِ اهداف عالی و بلند

پرچم ما پرچم آلِ عباست

برفرازو قلّه ی افکار ماست

نقشه ی راه حرف اسلام و خداست

بندگی جانمایه ی رفتار ماست

ریشه دار است پرچم ما شیعیان

چارده خورشید  در یک آسمان

چارده گُل با طراوت ، رنگ رنگ

چارده رنگِ دلاویز و قشنگ

چارده لبخند بر لبهای حق

چارده گیسویِ مانند شَبَق

چارده دلبند سرتا پا وقار

چارده فصل ،هرکدامش یک بهار

چارده زلف سیاهِ موج موج

چارده فوّاره ی زیبا به اوج

چارده پروین درون یک جهان

چارده نورند در یک کهکشان

چارده سجّاده  درهم بافته

چارده ترمه خدائی تافته

چارده گلزار با یک باغبان

چارده حسّ تناور در زمان

چارده گنجِ غنیّ و پر ثمر

چارده گنجینه از نوعِ بشر

چارده رودند ،جاری در زمان

چارده دروازه ی یک آستان

چارده معصومِ پاک و بی بدیل

چارده آیت برایِ یک دلیل

قدرتِ حق را گواهی می دهند

بر بشر نوری الهی میدهند

شاکرندو بر شکوران مهربان

هرکدامین چون جهانی در جهان

راهِ معصومان ره و رسم خداست

راهِ آنان راه ذات کبریاست

نرگسِ این چارده گل غایب است

رهبرِ ما نورِ چشم و نایب است

راهبرندو رهبرندو رهنما

زخمیِ شمشیرِ ابنِ مُلجِم ها

عاشقند بر رستگاریِ بشر

پاکدامن بوده ،خیرِ مستمر

میکنم دستم بسوی حق بلند

از خدا خواهم بمانند سربلند

تاکه قرآن حاکم و دین کامکار

کشور ایران بماند برقرار.

#احمدیزدانی


@ahmadyazdanykootevall