فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

کبوتر

هرکه گردید بدور تو کبوتر شده است

قاصد نامه ی دلداری دلبر شده است

جلد تو در همه ی عمر شده درگیر است

عمر او در سفر دیدن تو سر شده است

چهره بنمای بمن عشق گرفتار توام

بی تو از خیر جهان قسمت من شر شده است

مثل شمعی که پس از سوختنم میمیرم

مردن و زنده شدن دور مکرّر شده است

تاب دوری توام نیست بیا روشن کن

خانه ای را که چو زندان سکندر شده است

تا به کی چشم به در دل به هوای تو خراب

گوش جان جز به هوای تو دگر کر شده است

‎#احمد_یزدانی

یاد

گفت ، نامم را ببر دیگر زِ یاد

گفتم  آری میبرم ،امّا زیاد

هرچه تکرارش کنم بسیار تر

میشود باران زِ تکرار ازدیاد

نام تو آرامش من ، بودنم

از همین رو مانده در خاطر به یاد

اسم و یاد تو مرا چون هستی است

میشوم از بردن نامِ تو شاد

شادمانی میدهد نامت به من

ایخدا دوری برای ما مباد

حفظ کن یارِ مرا با لطفِ خود

هر گزند از ساحتِ او دور باد 

احمد یزدانی   

https://t.me/ahmadyazdany

کوتوال


اشعار احمد یزدانی

پنجره ای رو به من

(کوتوال)

NGOهای فیروزکوه

بنام خدا

تقدیم به تشکّلهای مردم نهاد (NGO) های زادگاهم فیروزکوه


هوالعشق

به به از این جمعِ والا وَ نجیب

موج در آن میزند لطفِ حبیب

هرقدم در راهِ تسکین غمی

تابلوئی چون دست بخششگر و سیب


عشق در این سرزمین بیگانه نیست

شورِ عشق و عاشقی افسانه نیست

شاهدش در شور و شوق شهرِما

کاخ دل آباد چون ویرانه نیست


آمدند از هرطرف خودیارها

تا کنند با نیّتِ خود کارها

رنجِ حتّی یک نفر دردِ همه

شهر عشق آباد از این دلدارها


چون بنی آدم همه از یک تنند

بر تنِ عریانِ هم پیراهنند

گفتگو از عشق نصفِ عاشقیست

جمع را عشقست ،وقتی با همند


در سرِ راهِ سه استان مانده ایم

شهر تاریخی ولی ویرانه ایم

اعتبارات کلانی لازم است

تا شَوَد حل مشکلاتِ از قدیم


هرکمک زیبا به ظاهر گر کم است

یک قدم یا یک دِرَم هم مرحم است

پشم ها کم کم چو قالی میشود

آبِ دریا هم از اوّل نم نم است


منطقی دارد کلامِ من به ذات

اعتبارات است کلید مشکلات

در ردیف بودجه تدبیری شود

(اِن جی اُو) ها میشوند غرقِ نشاط


نقطه ی میزان من اینجا بُوَد

بهترین درمانِ مشکلها بُوَد

دانه ی افشانده با عشق و امید

وقت خرمن حاصلش زیبا بُوَد.

احمد یزدانی


آه مظلومان عالم آتشی سوزنده هست

در دلِ شب در سیاهی نورِ ماهی نیز هست

از دلِ چاهِ بلا هم کوره راهی نیز هست

یوسف از عمق مرارت ها عزیز مصر شد

استجابت در دعا از بی پناهی نیز هست

تاج عزّت بر سرش دارد زلیخا از شرف

با گنهکاران گناه بیگناهی نیز هست

بی کفن اربابِ ما خورشید عالمتاب ما

عاشقان را گرمیِ پشت و پناهی نیز هست

مظهر ظلم و تباهیها یزید و ضدّ او

حضرتِ عبّاسِ همچون قرصِ ماهی نیز هست

آهِ مظلومان عالم آتشی سوزنده است

شعله در هرخرمنی با سوزِ آهی نیز هست

این محرّم آمد و غم سالِ دیگر پیر شد

با ولیّ عصرمان مرگِ تباهی نیز هست.

احمد یزدانی

ابن ملجم

ابن ملجم در خیالی خام بود

ظلمتِ مطلق و بد فرجام بود

ضربت او فرق مولا را شکافت

آتش آن ضربه دنیا را گداخت

ضربه بر مولا شقاوت بوده است

حمله بر کاخ عدالت بوده است

خون پاکش در خودش گل پرورید

نسلِ پاکانِ زمین آمد پدید

حضرتِ مولا خودش فرموده است

بی بصیرت قاتلِ او بوده است

ما همه بالقوّه ابنِ مُلجِمیم

با بصیرت چاره ی مشکل کنیم

هرکه دوری کرد از راهِ ولی

ابنِ مُلجِم شد وَ ضربت بر علی

او که بالفعل است اوجِ گمرهی

راهِ بی رهبر به او هست منتهی

شیعه یعنی ،طیّ راه با راهنما

شیعه یعنی بر ولایت جان فدا

شیعه هستم ، شادمان و سربلند

راهیِ اهداف عالی و بلند

پرچم ما پرچم آلِ عباست

برفرازو قلّه ی افکار ماست

نقشه ی راه حرف اسلام و خداست

بندگی جانمایه ی رفتار ماست

ریشه دار است پرچم ما شیعیان

چارده خورشید  در یک آسمان

چارده گُل با طراوت ، رنگ رنگ

چارده رنگِ دلاویز و قشنگ

چارده لبخند بر لبهای حق

چارده گیسویِ مانند شَبَق

چارده دلبند سرتا پا وقار

چارده فصل ،هرکدامش یک بهار

چارده زلف سیاهِ موج موج

چارده فوّاره ی زیبا به اوج

چارده پروین درون یک جهان

چارده نورند در یک کهکشان

چارده سجّاده  درهم بافته

چارده ترمه خدائی تافته

چارده گلزار با یک باغبان

چارده حسّ تناور در زمان

چارده گنجِ غنیّ و پر ثمر

چارده گنجینه از نوعِ بشر

چارده رودند ،جاری در زمان

چارده دروازه ی یک آستان

چارده معصومِ پاک و بی بدیل

چارده آیت برایِ یک دلیل

قدرتِ حق را گواهی می دهند

بر بشر نوری الهی میدهند

شاکرندو بر شکوران مهربان

هرکدامین چون جهانی در جهان

راهِ معصومان ره و رسم خداست

راهِ آنان راه ذات کبریاست

نرگسِ این چارده گل غایب است

رهبرِ ما نورِ چشم و نایب است

راهبرندو رهبرندو رهنما

زخمیِ شمشیرِ ابنِ مُلجِم ها

عاشقند بر رستگاریِ بشر

پاکدامن بوده ،خیرِ مستمر

میکنم دستم بسوی حق بلند

از خدا خواهم بمانند سربلند

تاکه قرآن حاکم و دین کامکار

کشور ایران بماند برقرار.

#احمدیزدانی


@ahmadyazdanykootevall

بلبل شوریده

عـــرضِ سلام ، عـرضِ ادب نازنین

از غــــــم دوریِ تو هستــــم غمیــن

آمـــــدی و برده ای دل را ،ولــــــی

بازنگــــــردانده به مــــن  همــچنین

دربــدرم در پـــــیِ گــــــم کــــرده ام

گــــاه هــــــوائیــــَّم و گـــه در زمین

گـــــرچــــه ندارم دل و بیــدل شــدم

شـــادم و خـــوشحال از عشقم یقین

گفــــت به مــــن عـاشقِ شوریده سر

لیــــلی خــود را تو چو مجنون ببین

بالِ من از شمعِ رُخِ عشق ســـوخت

تا کــــه شـــدم با گُـــلِ او همنشیــن

خـــــواند سحـــــر بلبـــلِ بیچـاره ای

از غــــــــمِ دوریِّ گُلــــش اینچنیـــن

چشــــــم بـه راهِ تــو، منــــم تــا ابـد

رفــــت به باد از تو تمــــامــــیِ دین

ایده و ایمـــــان و شــــرافــت توئـی

در قفســم بـــی تو ، بدان نازنیـــــن

احمدیزدانی

کوتوال


اربعین

یا حسین ابن علی ، دلبستگانت آمدند

یا حسین ابن علی، وابستگانت آمدند

از تمامیِ جهان بر سر زنان،سینه زنان؛

عاشقانت ، پاکبازان ،اخترانت آمدند

گوئیا شصت ویکِ هجری رسیداز گَردِ راه

گفتی هَل مِن ناصرآقا ،شیعیانت آمدند

عشق تو در خونشان مثل هوایِ زندگیست

تو ندا دادی و از دُردی کشانت آمدند

در میانِ حُبّ دنیا مانده با رویِ سیاه

جای ما ، زیباترین رنگین کمانت آمدند

تو تمامِ هستیِ ما مستیِ ما یا حسین

خنده کن سالارِما ،گریه کُنانت آمدند

چشمِ دنیا خیره شد بر زائرانت یا حسین

گوئیا از بِرکه ها نیلوفرانت آمدند

تو امامِ ما وَ اربابِ تمامِ کائنات

حاکم دلها شمائی ، نوکرانت آمدند

نینوا غرقِ عزا غرقِ غمِ جانکاهِ تو

دید با چشمانِ خود کرّوبیانت آمدند

گفت یزدانی به راهِ شیریِ عُشّاقِ تو

یک ستاره از دلِ صد کهکشانت آمدند

#احمدیزدانی

#کوتوال

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

@Ahmadyazdanykootevall

Http://www.kootevall.blog.ir

shah shodan che asan

بنده شدن چه سخت است ، شاه شدن چه آسان

باختـــنِ به عشــــق اســـت ، بردنِ گـویِ ایمان

درکِ وقــــوف کـــــردن ، آمــــدنِ به مشعـــــر ،

جــــــز قـــــدمی نمـــــانَد تا به جنـــابِ شیــطان

سنــــگ نمیتــــوان زد ، جـــایِ کسـی به ناکس

سنگ بخــود بزن تا ، دیو شـــوَد هـــــراســـان

فــــــرق چــــه میکنـــد تا ، خیـره سَریم با خود

سلسله الــذّهب با سلسلــــه هـــــــای عـــــرفان

چشمـــــه ی نور بودن ، ســــاقیِ شــــور بودن

عیدو دِگَر بهانه است ،فطرو غــــدیرو قــــربان

احمد یزدانی

احمدیزدانیم

احمــــدیزدانی ام ، یک قطـــره از یک جـویبار


رو به دریا میـروم ،هستــم به آنســــو رهسپار


طی شد عمرم در کشاکش ،بود از زیبا وَ زشت


من یقین دارم که حــقّ النّاس یعنی مـــرگِ زار