فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

غم مردم

ملتهب تر ز نقطه ی جوشم

با غم کوچه ها هماغوشم

درد و رنج رفیق و همسایه

بار سنگین شده سر دوشم

بر دوراهی اسیرِ خود هستم

نشود وضعشان فراموشم

یکطرف یک گروه آدمخوار

برده اعمالشان ز سر هوشم

سوی دیگر گروه زحمتکش

که پر است از فغانشان گوشم

کاری از دست من نمی آید

جز که در نشر دردشان کوشم

با زبان قلم کشم فریاد

شاعرم من و درد مینوشم

آتشی در نهاد خود دارم

ظاهراً ساکتم و خاموشم

احمد یزدانی