ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
مثل ابر آرام مثل خواب نرم
ازخیال خام خالی ،گرمِ گرم
عقل دوراندیش وطبع عاشقم
کرده باهم جنگ و من در آتشم
یکطرف عقلست و دوراندیش هست
اهل منطق ، اهل کم یا بیش هست
آنطرف عشقست واحساس وخیال
میکند با بال خود حل هر محال
آن یکی با منطق اهل زور هست
این یکی از منطق امّا دور هست
بود از آغاز خلقت برقرار
داستان عقل وعشق وگیرودار
گرچه در ظاهر سخن از عقل هست
درپس پرده به عشقی اندراست
در تمام سالها و لحظه ها
عشق پیروز تمام صحنه ها
عشق شورست و نشاط زندگی
عشق هست انگیزه و سرزندگی
عقل را با عشق هرگز کار نیست
عاشقان را عقل اصل ویار نیست
عاشقان باقلب عاشق میشوند
ازهمین رو چون شقایق می شوند
چشم را بر عقل می بندند و با
چشم جان،مافوق منطق می شوند
سخنی درباره فیروزکوه
(به نقل از کتاب سیری در آداب و رسوم مردم فیروزکوه تألیف استاد خلیل الله بهزاد (باطبی فیروزکوهی )
شهری که امروز به نام فیروزکوه میشناسیم، روزگاری بس دور میعادگاه تپوران۱ سلحشور بود که نام خود را به این مکان دادند، هرچند که خود «دیو» لقب گرفتند. تا پیش از رواج شاهنامه، «تپورستان» زینت بخش صفحات تاریخ بود. این سرزمین، در قصه پرغصه کهنش شرح می دهد که به اجبار محل سکونت مادها شد؛ اما به نام قومش تپورها، تپورستان و تبرستان نامیده شد.
زرتشت، در روایتی کهن تر این سرزمین را «ور»۲می نامد و کورش در کتیبه هایش آن را «سکاهوم وَرَنَ۳» می خواند و بالأخره در گشت و گذار تاریخ در می یابیم که در عصر داریوش، دیوان دیروز هویتی می یابند و سرزمین آنان رسما استانی از سی و چند «ساتراپ ۴» ایران محسوب می شود، با همان نام «سکاهوم۵» به مفهوم وحشیان ... و بالأخره در همان زمان داریوش پایتخت اصلی گشنسب۶ شاهیان گشت.
آری، این است شهری که روزگاری به آن «وَرَنَ» یا «وَرَ» می گفتند. شهری در ۱۳۰ کیلومتری شرق پایتخت، در طول جغرافیایی ۵۲ درجه و ۴۷ دقیقه و عرض جغرافیایی ۳۵ درجه و ۴۵ دقیقه و ارتفاع ۲۹۹۵ متر از سطح دریا که در آغوش سه استان خفته است؛ با مردمانی خونگرم و فرهنگی از دیرباز غنی.
وجه تسمیه و تاریخ دقیق بنای فیروزکوه به روشنی معلوم نیست. بسیاری از روایات و نقل قولهایی که در این خصوص و حوادث مرتبط با فیروزکوه نظیر فریدون و ضحاک شده است، آمیخته به افسانه و اساطیرگونه است. محمدبن جریر طبری (۲۲۹تا۳۱۰ه ق) در کتاب «تاریخ الرسل والملوک» در وجه تسمیه فیروزکوه می نویسد: «فیروز، پسر یزدگرد پسر بهرام بود و پادشاهی آن پس از آن بود که برادر و سه تن از اقوام خویش را کشت. گویند در ملک وی هشت سال پیاپی قحط شد و جوی و کاریز و چشمه فرو شد و درخت و بیشه و... خشکید و به دشت و کوه کشت و جنگل تباه شد. در آن دوران سختی و گرسنگی رعیت را چنان راه برد که هیچکس از گرسنگی جان بدر نبرد، مگر یکی... و او به خداوند بنالید که رحمت خویش از او و رعیت او دریغ ندارد و باران ببارد. خداوند اجابت کرد و ولایت مانند پیش پر آب شد و درختان جان گرفت. فیروز بگفت تا به ری شهری بسازند و آن را «فیروز» نام کرد و مابین گرگان و دربند صول نیز شهری بساخت و آن را «روشن فیروز» نام کرد و در آذربایجان شهری بساختند و آن را «شهرام فیروز» نام کردند. به احتمال فراوان شهری که طبری از آن به نام «فیروز» نام برده، همین فیروزکوه باشد.
پانوشت ها :
۱. تبرستان، تپورستان یا تپوران (به فارسی میانه به بخشی از سرزمین های میان کوههای البرز و دریای مازندران گفته می شده است. نام طبرستان معرب نام تپورستان بود و به پیشینه اسکان قوم تپور، یکی از قبایل ایرانی تبار دوران باستان و یکی از طوایف سکاها باز می گردد. در کتاب تاریخ ایران کمبریج در صفحه ۷۶۶ چاپ ۱۹۸۳، تپوریها قومی خوانده شده اند که در دوران فرهاد یکم اشکانی، از پرثوه (Parthyene) به مناطق مرکزی جنوب دریای خزر (مازندران کنونی) کوچانده شدند.
۲. علیرضا شاهپور شهبازی، راهنمای مستند تخت جمشید، بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد. چاپ ۱۳۸۴. تهران: انتشارات سفیران و انتشارات فرهنگسرای میردشتی، ۱۳۸۴. ۱۹٫
٣. همان
4. ساتراپ شکل یونانی شده واژه خشتر پاون است که در زمان هخامنشیان به فرماندار با استاندار یکی از بخش های شاهنشاهی گفته می شد.
5. سکاهای ماورای جیحون را سکاهوم ور می گفتند.
6. گشنسب و گشسب در جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده، از جمله در افسانه های ملی «بانوگشسب» نام دختر رستم پور زال بشمار رفته، آئین گشسب نام یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز و به قول طبری آذین گشسب سردار هرمز بود که به جنگ بهرام چوبینه رفت. مزداگشسب نام سردار دیگر هرمز بود. گوگشنسب از مفسرین اوستا در زمان ساسانیان بوده است. (مزدیسنا، محمد معین، ص ۱۹۹،