سخنی درباره فیروزکوه
(به نقل از کتاب سیری در آداب و رسوم مردم فیروزکوه تألیف استاد خلیل الله بهزاد (باطبی فیروزکوهی )
شهری که امروز به نام فیروزکوه میشناسیم، روزگاری بس دور میعادگاه تپوران۱ سلحشور بود که نام خود را به این مکان دادند، هرچند که خود «دیو» لقب گرفتند. تا پیش از رواج شاهنامه، «تپورستان» زینت بخش صفحات تاریخ بود. این سرزمین، در قصه پرغصه کهنش شرح می دهد که به اجبار محل سکونت مادها شد؛ اما به نام قومش تپورها، تپورستان و تبرستان نامیده شد.
زرتشت، در روایتی کهن تر این سرزمین را «ور»۲می نامد و کورش در کتیبه هایش آن را «سکاهوم وَرَنَ۳» می خواند و بالأخره در گشت و گذار تاریخ در می یابیم که در عصر داریوش، دیوان دیروز هویتی می یابند و سرزمین آنان رسما استانی از سی و چند «ساتراپ ۴» ایران محسوب می شود، با همان نام «سکاهوم۵» به مفهوم وحشیان ... و بالأخره در همان زمان داریوش پایتخت اصلی گشنسب۶ شاهیان گشت.
آری، این است شهری که روزگاری به آن «وَرَنَ» یا «وَرَ» می گفتند. شهری در ۱۳۰ کیلومتری شرق پایتخت، در طول جغرافیایی ۵۲ درجه و ۴۷ دقیقه و عرض جغرافیایی ۳۵ درجه و ۴۵ دقیقه و ارتفاع ۲۹۹۵ متر از سطح دریا که در آغوش سه استان خفته است؛ با مردمانی خونگرم و فرهنگی از دیرباز غنی.
وجه تسمیه و تاریخ دقیق بنای فیروزکوه به روشنی معلوم نیست. بسیاری از روایات و نقل قولهایی که در این خصوص و حوادث مرتبط با فیروزکوه نظیر فریدون و ضحاک شده است، آمیخته به افسانه و اساطیرگونه است. محمدبن جریر طبری (۲۲۹تا۳۱۰ه ق) در کتاب «تاریخ الرسل والملوک» در وجه تسمیه فیروزکوه می نویسد: «فیروز، پسر یزدگرد پسر بهرام بود و پادشاهی آن پس از آن بود که برادر و سه تن از اقوام خویش را کشت. گویند در ملک وی هشت سال پیاپی قحط شد و جوی و کاریز و چشمه فرو شد و درخت و بیشه و... خشکید و به دشت و کوه کشت و جنگل تباه شد. در آن دوران سختی و گرسنگی رعیت را چنان راه برد که هیچکس از گرسنگی جان بدر نبرد، مگر یکی... و او به خداوند بنالید که رحمت خویش از او و رعیت او دریغ ندارد و باران ببارد. خداوند اجابت کرد و ولایت مانند پیش پر آب شد و درختان جان گرفت. فیروز بگفت تا به ری شهری بسازند و آن را «فیروز» نام کرد و مابین گرگان و دربند صول نیز شهری بساخت و آن را «روشن فیروز» نام کرد و در آذربایجان شهری بساختند و آن را «شهرام فیروز» نام کردند. به احتمال فراوان شهری که طبری از آن به نام «فیروز» نام برده، همین فیروزکوه باشد.
پانوشت ها :
۱. تبرستان، تپورستان یا تپوران (به فارسی میانه به بخشی از سرزمین های میان کوههای البرز و دریای مازندران گفته می شده است. نام طبرستان معرب نام تپورستان بود و به پیشینه اسکان قوم تپور، یکی از قبایل ایرانی تبار دوران باستان و یکی از طوایف سکاها باز می گردد. در کتاب تاریخ ایران کمبریج در صفحه ۷۶۶ چاپ ۱۹۸۳، تپوریها قومی خوانده شده اند که در دوران فرهاد یکم اشکانی، از پرثوه (Parthyene) به مناطق مرکزی جنوب دریای خزر (مازندران کنونی) کوچانده شدند.
۲. علیرضا شاهپور شهبازی، راهنمای مستند تخت جمشید، بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد. چاپ ۱۳۸۴. تهران: انتشارات سفیران و انتشارات فرهنگسرای میردشتی، ۱۳۸۴. ۱۹٫
٣. همان
4. ساتراپ شکل یونانی شده واژه خشتر پاون است که در زمان هخامنشیان به فرماندار با استاندار یکی از بخش های شاهنشاهی گفته می شد.
5. سکاهای ماورای جیحون را سکاهوم ور می گفتند.
6. گشنسب و گشسب در جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده، از جمله در افسانه های ملی «بانوگشسب» نام دختر رستم پور زال بشمار رفته، آئین گشسب نام یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز و به قول طبری آذین گشسب سردار هرمز بود که به جنگ بهرام چوبینه رفت. مزداگشسب نام سردار دیگر هرمز بود. گوگشنسب از مفسرین اوستا در زمان ساسانیان بوده است. (مزدیسنا، محمد معین، ص ۱۹۹،
هرکه گردید بدور تو کبوتر شده است
قاصد نامه ی دلداری دلبر شده است
جلد تو در همه ی عمر شده درگیر است
عمر او در سفر دیدن تو سر شده است
چهره بنمای بمن عشق گرفتار توام
بی تو از خیر جهان قسمت من شر شده است
مثل شمعی که پس از سوختنم میمیرم
مردن و زنده شدن دور مکرّر شده است
تاب دوری توام نیست بیا روشن کن
خانه ای را که چو زندان سکندر شده است
تا به کی چشم به در دل به هوای تو خراب
گوش جان جز به هوای تو دگر کر شده است
#احمد_یزدانی
(قسمت پنجم)
سلوکیان
پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ ق. م) فتوحاتش بین سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیایی او که ایران هسته آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان (۳۳۰ - ۲۵۰ ق.م.) در آمد. آنها مدت هشتاد سال بربخش بزرگى از غرب ایران سلطنت کردند ولى در قلمرو آنها تقریباً هیچگاه آرامش وجود نداشت. پس از مدتی پارتها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند سلوکیان را نابود کنند و چون اولین پادشاه اشکانیان اشک نام داشت نام این سلسله را اشکانیان گذاشتند.
(ادامه دارد)
(قسمت چهارم)
هخامنشیان - ۵۵۰ تا ۳۳۰ قم
هخامنش جدّ این خاندان، قبیلههاى پارس را تحت فرمان خود درآورد. پس از او چیشپش، پسرش در ناحیهٔ انشان (شرق شوشتر) به شاهى رسید. بعدها آنها پاسارگاد را مرکز خود قرار دادند. تا زمان کوروش سوّم (بزرگ)، شش پادشاه از این خاندان حکومت کردند.
(ادامه دارد)
(قسمت سوّم)
در کتاب های تاریخ ایران زمان آمدن آریایى ها به ایران را برخى ۲۰۰۰ سال قم و بعضى قرن ۱۴ قم تا قرن ۶ قم نوشته اند. آریایى ها هنگامی که به فلات ایران رسیدند، در ابتدا مردمان بومى را قلع و قمع کردند ولى سپس آنها را بهکار گرفتند. آریائىها پس از ورود به ایران به طوایف مختلف تقسیم شدند که مهمترین آنها مادها و پارتها و پارسها هستند. نام ایران از اسم آریایى ها گرفته شده و به معنى سرزمین آریایى است.
(ادامه دارد)
(قسمت دوّم)
تاریخ ایران باستان
تاریخ ایران باستان را دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان و حمله اعراب به ایران دانسته اند.
مادها حدود ۷۰۸تا ۵۵۰قم
مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ میشناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت تاریخ ایران را تأسیس کنند. دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسیها منتقل گشت.
(ادامه دارد)
هنگامی که سخن از تاریخ ایران میرود، باید به این نکته توجه داشت که آیا منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که از آغاز تاریخ تا کنون در مرزهای سیاسی ایران امروزی زیستهاند یا تاریخ اقوام و مردمانی است که خود را به نحوی از انحاء ایرانی میخواندهاند و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمینهایی که از دیدگاه تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بودهاست زیستهاند. گاه تاریخ ایران را از ورود آریایی ها که نام ایران نیز از ایشان گرفته شدهاست، به فلات ایران آغاز میکنند. ولی این به این معنی نیست که فلات ایران تا پیش از ورود آریایی ها خالی از سکنه یا تمدن بودهاست. پیش از ورود آریاییان به فلات ایران تمدنهای بسیار کهنی در این محل شکفته و پژمرده شده بودند و تعدادی نیز هنوز شکوفا بودند.
تاریخ ایران را اصولا به دو بخش کلی تاریخ ایران قبل از اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام تقسیم می کنند که اینها خود نیز به بخش های کوچکتری تقسیم می شوند.
تاریخ ایران قبل از اسلام:
خود به سه بخش تقسیم می شود:
-ایران قبل از آریایی ها
-مهاجرت آریایی ها به ایران
-ایران باستان
تاریخ ایران قبل از آریایی ها
پیش از آریائىها اقوام گوناگونى در قسمتهاى مختلف فلات ایران مىزیسته اند.در تاریخ ایران قبل از آریایی ها تمدنهای شهر سوخته (در سیستان)، تمدن ایلام (در شمال خوزستان)، تمدن جیرفت (در کرمان)، تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان (در نهاوند) و تمدن کاسیها (در کرمانشاه و لرستان) و تپورها در تبرستان (مازندران) در سرزمین ایران بودند.
بزرگترین تمدن تاریخ ایران دولت عیلام بوده است که سرزمین آنها در جنوب غربى ایران و کمابیش مطابق با خوزستان بوده است. پایتخت عیلام شهر شوش بوده که آثار مربوط به آنها در این شهر پیدا شده است. ظاهراً بخشهاى مختلف در عیلام حکومتهاى جداگانه و هر یک پادشاهان مربوط به خود را داشتهاند.
این چهار منطقه اَوان، اَنشان، سیمش و شوش بودهاند. دولت عیلام غالباً با دولتهاى بیشتر تکامل یافتهٔ بینالنهرین یعنى سومرىها، اکدىها، بابلىها و آشورىها در جنگ بوده است. این دولت در دورهاى از تاریخ ایران از بزرگترین نیروهاى این منطقه شد. از زمان پیدایش امپراتوران ایران (۵۵۰قم) عیلام از ولایات خراجگزار ایران شد. شهر شوش در این زمان نیز شهر ثروتمند و با شکوهى بود. زبان عیلامى یکى از سه زبانى بوده است که متون سلطنتى ایران به آن زبانها نگاشته مىشده است.
(ادامه دارد)
بنام خدا
تقدیم به تشکّلهای مردم نهاد (NGO) های زادگاهم فیروزکوه
هوالعشق
به به از این جمعِ والا وَ نجیب
موج در آن میزند لطفِ حبیب
هرقدم در راهِ تسکین غمی
تابلوئی چون دست بخششگر و سیب
عشق در این سرزمین بیگانه نیست
شورِ عشق و عاشقی افسانه نیست
شاهدش در شور و شوق شهرِما
کاخ دل آباد چون ویرانه نیست
آمدند از هرطرف خودیارها
تا کنند با نیّتِ خود کارها
رنجِ حتّی یک نفر دردِ همه
شهر عشق آباد از این دلدارها
چون بنی آدم همه از یک تنند
بر تنِ عریانِ هم پیراهنند
گفتگو از عشق نصفِ عاشقیست
جمع را عشقست ،وقتی با همند
در سرِ راهِ سه استان مانده ایم
شهر تاریخی ولی ویرانه ایم
اعتبارات کلانی لازم است
تا شَوَد حل مشکلاتِ از قدیم
هرکمک زیبا به ظاهر گر کم است
یک قدم یا یک دِرَم هم مرحم است
پشم ها کم کم چو قالی میشود
آبِ دریا هم از اوّل نم نم است
منطقی دارد کلامِ من به ذات
اعتبارات است کلید مشکلات
در ردیف بودجه تدبیری شود
(اِن جی اُو) ها میشوند غرقِ نشاط
نقطه ی میزان من اینجا بُوَد
بهترین درمانِ مشکلها بُوَد
دانه ی افشانده با عشق و امید
وقت خرمن حاصلش زیبا بُوَد.
احمد یزدانی
شهر می ترسید از او ،او گفت ترساندی مرا
برده ام لذّت من از ترساندنِ آدم نما
چند روزی نوبتش شد پشت میزو کار خلق
مردم از دستش اسیر و کرده جان در شیشه ها
بوی مُردار است ساطع از مرام رشوه خوار
گرچه آنرا هدیه ای بشمارد از خلق خدا
دیده ام من کار و کِشتِ سُنّتی با گاو و خیش
چشم دیگر دید ابزار مدرنِ روز را
مثل انسان زمان حاضر اصلاً نوبر است
رفته انسانیّت انسان به قعرِ قهقرا
فصل پائیز است هنگامِ شمار جوجه ها
کاش باور بود حاکم ، دین نمیشد نخ نما.
کوتوال
تسلیت را چگونه باید گفت ؟
به که ،باید وَ یا نباید گفت ؟
من نمیگویم از لهیب دلم ،
که بسوزد ، به خویش شاید گفت
مهربانیم و وقت غم با هم
بوده در وقتِ عشق کم باهم
میشود تا که غم رَوَد از رو ؟
بازهم بوده گردِ هم باهم؟
آمد آتش و سدّ راهش شد
کارِ آتش نشان گناهش شد
آرزوهای عاشقانه ی عشق
نُتِ جاویدوجان پناهش شد
درد داریم و در عزا هستیم
قوقنوسیم و در بلا هستیم
آتش آمد و سوخت سینه ی ما
فکرِ سامانِ دردها هستیم
زیر رگبارِ آتش از خویشیم
تابلوئی کهنه با دلِ ریشیم
دشمنان دوستان نادانند
حربه شایعه سلاح قدیم
خیل آتش نشان شهیدانند
پهلوانانِ ملّت آنانند
با فداکاری و جوانمردی
بزم آتش به پا وَ مهمانند
دید دنیا بدون هر پرده
بخشش و پشتکارو ایثارش
ملّتی که منادی ادب است
بذل جانش شعور او ، کارش
راه در نیمه ، حادثه به کمین
چشم را بازکن وَ خانه ببین
کاسه ها بوده داغ تر از آش
حیرت است با دلِ زمانه عجین
قصّه ها گفته میشود یاران
زیر کرسی وَ جنبِ آتشِ آن
خون آتش نشان گواهی بر
عظمتهای ملّت ایران.
احمد یزدانی