فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

بیقراری

درد دوری آتشم زد کار من شب زنده داری

در سرم باقی نمانده جز ‌وبال انتظاری

گرچه میدانم ندارد حاصلی با خودفریبی

میکنم طی روزگارم را به روز و شب شماری

در توهّم خوش خیالی شد همه سرمایهٔ من

میکنم سودا من آن را با مطاع بیقراری

بلبلی شوریده ام در محبس تنگ قفس من

عشقبازی میکنم با یاد مرغان شکاری .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.