فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

احمد یزدانی

متفاوت ؛ خاصم ،#احمد_یزدانی 

با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی

اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم

گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی

جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم

عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی

ساده ؛ بی پیرایه ،بی گره ؛ بی مشکل

خاطراتی روشن ؛ سختی و آسانی

ایده آلم قُلّه ، رو به آنجا راهی

ظاهرم آرام است ،سینه ام طوفانی

میکنم  با شعرم ؛ رو به فردا پرواز

هاله ای از احساس ؛ مثبت و نورانی

عاشقِ  زیبائی ، مثل گل ،آزادی

نا امیدی محکوم ، کردمش زندانی.

آدم نما

شهر می ترسید از او ،او گفت ترساندی مرا

برده ام لذّت من از ترساندنِ آدم نما

چند روزی نوبتش شد پشت میزو کار خلق

مردم از دستش اسیر و کرده جان در شیشه ها

بوی مُردار است ساطع از مرام رشوه خوار

گرچه آنرا هدیه ای بشمارد از خلق خدا

دیده ام من کار و کِشتِ سُنّتی با گاو و خیش

چشم دیگر دید ابزار مدرنِ روز را

مثل انسان زمان حاضر اصلاً نوبر است

رفته انسانیّت انسان به قعرِ قهقرا

فصل پائیز است هنگامِ شمار جوجه ها

کاش باور بود حاکم ، دین نمیشد نخ نما.

کوتوال


آتش نشان قهرمان

تسلیت را چگونه باید گفت ؟

به که ،باید وَ یا نباید گفت ؟

من نمیگویم از لهیب دلم ،

که بسوزد ، به خویش شاید گفت 


مهربانیم و وقت غم با هم

بوده در وقتِ عشق کم باهم

میشود تا که غم رَوَد از رو ؟

بازهم بوده گردِ هم باهم؟


آمد آتش و سدّ راهش شد

کارِ آتش نشان گناهش شد

آرزوهای عاشقانه ی عشق

نُتِ جاویدوجان پناهش شد


درد داریم و در عزا هستیم

قوقنوسیم و در بلا هستیم

آتش آمد و سوخت سینه ی ما

فکرِ سامانِ دردها هستیم


زیر رگبارِ آتش از خویشیم

تابلوئی کهنه با دلِ ریشیم

دشمنان دوستان نادانند

حربه شایعه سلاح قدیم


خیل آتش نشان شهیدانند

پهلوانانِ ملّت آنانند

با فداکاری و جوانمردی

بزم آتش به پا وَ مهمانند


دید دنیا بدون هر پرده

بخشش و پشتکارو ایثارش 

ملّتی که منادی ادب است

بذل جانش شعور او ، کارش


راه در نیمه  ، حادثه به کمین

چشم را بازکن وَ خانه ببین

کاسه ها بوده داغ تر از آش

 حیرت است با دلِ زمانه عجین


قصّه ها گفته میشود یاران

زیر کرسی وَ جنبِ آتشِ آن

خون آتش نشان گواهی بر

عظمتهای ملّت ایران.

احمد یزدانی