فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

Enghelab انقلاب


برای سالگرد انقلاب

‏امروز برای با تو بودن دیر است
فردا به تو آویختنم زنجیر است
هر روز پرستوی نگاهت اینجاست
افسوس که نام سهم من تآخیر است

( ح . قلیش ) 24 دیماه 93‏
بنام خدا
هست نامِ خدا سرآغازم
سر به سردارِ عشق می بازم
زیرو رو میکند قلم عالم
نامِ نامیِ اوست آغازم
 
هدفم شرحِ نهضتِ ایران
از رهائی و قدرت شیطان
روزِ آغازِ دولت الله
وَ فرارِ ستمگرو دیوان
 
پسرم ،دخترم وَ هموندم
بنشین روبرویِ من لختی
تا بگویم برایت از دیروز
در گذاری به دورۀ سختی
 
یادِ تو نیست ،یادِ من مانده
از دویدن و دوریِ مقصد
صبح تا شام دربدر بودن
بی نتیجه ،یکی تلاش از صد
 
اکثریّت به وقتِ شب خسته
ذهن ها بودو لقمه ای از نان
ناامیدی ، سیاهیِ مطلق
بسته پا ،دست ،روح و روان
 
گفته میشد که هست دروازه
همه راهی به سویِ آن هستیم
بسکه دارد تمدّن بسیار
همه مثلِ هَوویِ آن هستیم
 
خان و خانزاده ها ، شکم گنده
توده ها بوده از عوام النّاس
وعده ها ، وعده پشتِ یکدیگر
سرِخرمن ، به دستِ یک نسناس
 
مردمِ بینوا خوش از سگ دو
حاکمیّت هزار فامیلی
شده جاری به جوی ها فرهنگ
نوعِ غربی وَ دیدِ قابیلی
 
مثلاً کشوری بزرگ بودیم
وسعتی ماورایِ میلیونی
بوده نوکر برایِ امریکا
بندۀ سایۀ همایونی
 
گهگداری جرقّه ای میزد
یا گروهی کمربلند میکرد
بود ساواک حاضر آماده
همه را بندیِ کمند میکرد
 
هرزگی بودو میگساری بود
کارِ هر روزه ی گروهِ خودی
دستها رو به آسمان هرشب
خواسته مرگ برایشان ابدی
 
انگلستان که بود چون روباه
برد اموال ملّتِ مارا
داده مارا به دستِ امریکا
تاکه او هم رسد به نان و نوا
 
فاصله بینِ دولت و ملّت
شد به اندازه ی زمین و هوا
آمد از راه دستِ پرقدرت
بت شکن بود شخصِ روح الله
 
کرد تصویب مجلسِ مزدور
سلبِ قدرت برایِ پیگیری
کاپتالاسیون بهانه شد تا که
شود آغاز بحثِ درگیری
 
عالِمِ با عَمل خمینی بود
راه و افکارو ریشه دینی بود
پا به میدان نهاد مستحکم
آرمان ،نهضتِ حسینی بود
 
ابتدا با نصیحت او آمد
رفت بر منبرو سخن ها گفت
گوشِ شاه کَر وَ از خودش راضی
بعد از آن ، از سقوطِ آنها گفت
 
کار بالا گرفت و طولانی
پانزده سال روزو شب در جنگ
محرمانه وَ مخفی و پنهان
ملّتش بود همره و همسنگ
 
کارها کرده شاه و یارانش
غافل از ملّتِ مسلمانش
هرچه ریسیده اند از پنبه
شد هوا از امام ، بنیانش
 
روزِ محشر به پا ،در ایران بود
بچّه وَ پیر اهلِ ایمان بود
هرکلامی که از خمینی بود
روشنائی و نورِ قرآن بود
 
ماهِ بهمن رسید ، ماهِ خدا
رهبر آمد کنارِ ملّتِ خود
گرچه مرگ و خطر فراوان بود
گشت او غمگسارِ ملّتِ خود
 
رهبر آمد وَ امرو فرمان داد
کرد ملّت هزینه ،همّتِ خود
در زمستان بهار پیدا شد
جمع کردند اوجِ قدرتِ خود
 
عشق و شورو نشاط آمده بود
شاهبازِ ثبات آمده بود
شاه و یارانِ او فرارو فرار
روزِ حرفِ حساب آمده بود
 
روزِ بیست و دو بودو بهمن ماه
کارشد یکسره به امرِ اِله
شده تحویلِ مردمِ ایران
حاکمیّت ، دوباره از الله
 
اعتصابات شد تمام و دِگَر
کارها شد شروع در هرجا
همه ماندند پایِ عهدو قرار
جز گروهِ کمی وَ توطئه ها
 
تیرو ترکش فرونشسته دِگَر
همه آرام پشت یکدیگر
رهبر از عمقِ دین سخن میگفت
زندگی در کنارِ همدیگر
 
کم کم آباد شد خرابیها
حل شدند مشکلات و زشتی ها
داستانهای بیشماری هست
از دسیسه و هم پلشتی ها
 
من نمیگویم از بدیهایش
قصدِ من روزو روشنی هایش
تا بماند به وقتِ لازمِ خود
گفته آید زِ شب وَ دنیایش
 
حال وقتِ ترانه هست و سرود
بر خمینی سلام ها و درود
ملّتِ باوفا وَ رهبرمان
جاری است رو به سویِ دریا ،رود
احمدیزدانی(کوتوال)