فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

دل ویران شده را میکنی آباد آقا

 طلبیدی به حضورت شده ام شاد آقا

میکنم زلف پریشان سر میعاد آقا

سینه از یاد شما مملو و غم گمشده است

دل ویران شده را می کنی آباد آقا

بوی بین الحرمین آمد و آورد نشاط

دست و پا گمشدو دادم شده فریاد آقا

ساقی کوثر ابوالفضل علمدار آنجاست

سرو قامت که زند طعنه به شمشاد آقا

همه هستند به پا هست هزاران موکب

چشم عالم به نجف، مرکز امدادآقا

علی اصغر وَ علی اکبر زیبا هستند

همه جا حضرت زینب بشود یاد آقا

دل که عاشق شد و از مهر شما زندانی

دست و پا بسته ی مژگان شدو اِستاد آقا

مثل کاهی شده ام در کف طوفان بلا

اهل بیت و غمِ بیماری سجّاد آقا

میشود مشکل من با نگهت آب روان

جاری رود شما هستم و دلشاد آقا

کربلا تا به نجف عرصه گهِ عشّاق است

گره بر ابروی مولاست زِ بیداد آقا

احمدیزدانی