فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

بی وفائی

حیف از آن گل که تو چیدی و پس از آن افسُرد

 

تا به دست تو رسید از نفس سردت مرد

 

در چمن بیکس و تنها و خرامان بود او

 

لحظۀ تکیه به تو باد صبا او را برد

 

او برای تو صفا بودو مزاحم ،هرگز

 

آب را از تو نخورد ،از لبِ جویش می خورد

 

همه دیدند که خوش بودی و با او تنها

 

آبروی تو نبردو غم آنرا خود خورد

 

بِشِکَستی دلِ او ،ساقۀ مهرش با داس

 

مرگ برفتنۀ داسِ تو ،که بر جانش خورد

 

تو پیِ لذّت و خودخواهی و او در پیِ تو

 

بی وفائی دلِ گلهایِ زیادی آزرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.