فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

صبر و طلوع


در غروب آفتاب و در طلوعِ ماهِ کامل


بار را بست عاشقِ دلخسته،شد راهیِ منزل


در خیالش بود روشن منزلش از نورِ عشقش


خانه خالی بود، سرد و فکرِ او اوهامِ باطل


زیرِ لب نالید از یارَش ، خدایا هجر تا کِی


پاسخ آمد ، صبر باید کرد بر هر کارِ مشکل


مادرِ پیرِ فلک با صبر می زاید عجایب


تا نسوزد گل به آتشدان،گلابی نیست حاصل


باغبان میسوزد از سرما و گرما تا ببیند


بوستان برگل نشست و شاخه شد بر میوه نائل


احمدیزدانی


(پ ن ،از طمعِ سگِ گلّه به رمه، داغدارم)

نظرات 1 + ارسال نظر
احمدیزدانی پنج‌شنبه 24 مهر 1393 ساعت 20:42 http://www.deemeh.blogfa.com

بنام خدا

شــــادمــــان جانی که دائم در نمـــاز
میکنـــد دستش بســــویِ حــــق دراز
از تمنّـــــای جهــــانی فـــــارغ اســـت
دستِ شیطان مومنین را سارق است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.