فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

حاجی

میخورد حاجی ربا را مثل آب
میکند تعریف خود با آب و تاب
از همه ناراضی از خود راضی است
بین او با حق حکومت کرده خواب.

تاریخچه کشت انار در شهرستان فیروزکوه

بنام خدا

برای بسیاری از مردم این مطلب که  انار فیروزکوه از جمله انارهای بسیار مرغوب بوده و در نوع خود کم نظیر میباشد با توجّه به کوهستانی و سردسیر بودن شهرستان غیر قابل باور مینماید ولی واقعیّت دارد

اینجانب در سال ۱۳۵۶ بعنوان آموزگار به استخدام رسمی آموزش و پرورش درآمده و اوّلین ابلاغ کاری حضور در مدرسه چندپایه و مختلط روستای محمودآباد بوده است استاد امیری فیروزکوهی شاعر پرآوازه که مالک بزرگ اراضی منطقه بوده اند برای تعمیر و نگهداری قنوات و امور آبیاری مزارع و باغات خود در سیمیندشت و اطراف شخصی بنام استاد ابوالحسن نائینی را به استخدام درآورده و چون از توانائی شغلی و سلوک ایشان راضی بودند استاد ابوالحسن را در یکی از باغات خود بنام باغ گلابی که ساختمانی دوطبقه و قدیمی هم داشت اسکان دادند

خانواده استاد ابوالحسن در بافتن فرشهای ممتاز نائینی مهارتی باورنکردنی داشتند و استاد در یکی از سفرهای خود به نائین از عقدا که دارای انار معروف و درجه یکی میباشد چند عدد نهال انار آورده که در محمود آباد کاشته شد و بخاطر آب و هوای معتدل و نوع اراضی ببار نشسته و آرام آرام توسعه پیدا کرده تا به رونق و فراگیری امروز خود رسید تا جائی که تمام زمین های آنجا و اطراف بصورت باغات انار درآمده و اقتصاد مردم زحمتکش محمودآباد را متحوّل ساخته است


زیبایی تو انار محمودآباد

با هرنگهی به پا نمائی بیداد

چشمان قشنگ تو تماشا دارد

هر چشمک تو دهد غمی را برباد .

با قرآن

هرچه کردی یا که گفتی با تو تا پایان کار

نقش آن در بوم جان تو همیشه ماندگار

باز میگردد به تو محصول فکر و ذکر تو

داده قرآن را خدا تا بسته آیاتش به کار

کرده نازل بر رسول الله خداوند بزرگ

با عمل بر آیه هایش می کند شادی نثار

جانور فرق بزرگش با بشر در معرفت

معرفت یعنی که باشی بندهٔ پروردگار

بندگی کردن بُوَد اجرای دستورات دین

مدّعی بسیار و اهل معرفت انگشت شمار

ای خوش آن جانی که پابند کلام خالق است

وقت سختی،راحتی،می گیرد از قرآن قرار

این کتاب آسمانی امر و فرمان خداست

جای آن در سینه ها باشد نه هر گوشه کنار

تحت تعقیب قوای مرگ و فرصت ها کم است

می کند لطف الهی طالبش را دینمدار

بوده بیداری هرکس میوهٔ اعمال او

روز و شب هم گفته آید کج نگردد استوار

شیخ و شاهد هر دو ابراز هدایت میکنند

هادی مردم بود با نفس خود در کارزار .

بیقراری

درد دوری آتشم زد کار من شب زنده داری

در سرم باقی نمانده جز ‌وبال انتظاری

گرچه میدانم ندارد حاصلی با خودفریبی

میکنم طی روزگارم را به روز و شب شماری

در توهّم خوش خیالی شد همه سرمایهٔ من

میکنم سودا من آن را با مطاع بیقراری

بلبلی شوریده ام در محبس تنگ قفس من

عشقبازی میکنم با یاد مرغان شکاری .

مرگ برادر

منو چشمان غمگین ، خیره بر در

بیاید از سفر جانِ برادر

نیامد او ، نگاهی هم نینداخت

امیدم نا امید و دیدگان تَر 


غم مرگ برادر دارم اکنون

جهانی غم برابر دارم اکنون

نه طاقت مانده است و نه برادر

به سینه قلب پرپر دارم اکنون 


شب درماندگی امشب ، شب و من

در آتش شعله ور امشب ، تب و من

خداوندا سحر را کن نمایان ،

شود روشن دلم ، نیمه شب و من 


بده صبری که با آن غم بسوزم

دهان ناامیدی را بدوزم

بده طاقت ، خدایا استقامت

که ظلمت را به نورش برفروزم 


خداوندا تمام حکمت از توست

غم طوفان و درد نقمت از توست

تو هستی تکیه گاه من خدایا

برایم عشق و شادی، عزّت از توست


غم مرگ برادر سخت و سوزان

تحمّل کردم و دیدم فراوان

نمیدانم چرا من مانده آخر ؟

نهم فرمان یزدان را به چشمان


فلک درهم فروریزی ، بمیری

عزا بهر عزیزانت بگیری

الهی روز خوش هرگز نبینی

گرفتی جان و جایش داده زاری


جهان کودکی بود و عزیزان

کنار هم و دلخوش چون بهاران

جوانی بود و تابستان گرمش

به پلکی شد بهارانم زمستان


برادرها سفر کرده پس از هم

برای من مهیّا کرده ماتم

نمیخواهم در این دنیا بمانم

خدایا امر تو بر دیدگانم 


برادر مُرد و داغش در دل من

غم اکنون حاکمم  آب و گِل من

به هر سو می‌روم او بوده آنجا

جلوتر از منست در منزل من


جلو بود او حوادث در قفایش

زمانه با تبر زد ساق پایش

برایش فکر آزادی بلا شد

فدا کرد هستی خود را برایش


عزیز من تو بودی حرف آخر

عزیز من تو بودی فصل دیگر

نهادی جان سر پیمان و رفتی

خداحافظ تو را ای فکر برتر