فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

راه عشق

از قدرتِ عشق و مُنتَهایش می گفت

از راهِ دراز و ابتدایش می گفت

عمرش به سفر گذشت ؛ از دوری سوخت

از دردِ فراق و اِبتلایَش می گفت

در سینه دلِ عاشق و در سر شوری

از ارزشِ آدم و بهایش می گفت

می سوخت به آهِ سردِ خود ؛ چون شعله

از رقصِ نگارو از  وفایش می گفت

شبهایِ درازِ دِی گواهی می داد

دُردی کش شهر از صفایش می گفت

میخانه زِ چشمِ مست او مِی می زد

انگور به قاضی از دوایش می گفت

یک روز سپیده دم کلاغِ خسته

از عاشق و مرگِ بیصدایش می گفت


از دفتر غزلیّات وَشتین

احمدیزدانی

کوتوال