فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

عمل به قرآن

هرچه کردی یا که گفتی با تو تا پایان کار

نقش آن در بوم جان تو همیشه ماندگار

باز میگردد به تو محصول فکر و ذکر تو

داده قرآن را خدا تا بسته آیاتش به کار

کرده نازل بر رسول الله خداوند بزرگ

با عمل بر آیه هایش می کند شادی نثار

جانور فرق بزرگش با بشر در معرفت

معرفت یعنی که باشی بندهٔ پروردگار

بندگی کردن بُوَد اجرای دستورات دین

مدّعی بسیار و اهل معرفت انگشت شمار

ای خوش آن جانی که پابند کلام خالق است

وقت سختی،راحتی،می گیرد از قرآن قرار

این کتاب آسمانی امر و فرمان خداست

جای آن در سینه ها باشد نه هر گوشه کنار

تحت تعقیب قوای مرگ و فرصت ها کم است

می کند لطف الهی طالبش را دینمدار

بوده بیداری هرکس میوهٔ اعمال او

روز و شب هم گفته آید کج نگردد استوار

شیخ و شاهد هر دو ابراز هدایت میکنند

یک نفر گردد جوادی آملی در هر دیار .

ابن ملجم

ابن ملجم در خیالی خام بود

ظلمتِ مطلق و بد فرجام بود

ضربت او فرق مولا را شکافت

آتش آن ضربه دنیا را گداخت

ضربه بر مولا شقاوت بوده است

حمله بر کاخ عدالت بوده است

خون پاکش در خودش گل پرورید

نسلِ پاکانِ زمین آمد پدید

حضرتِ مولا خودش فرموده است

بی بصیرت قاتلِ او بوده است

ما همه بالقوّه ابنِ مُلجِمیم

با بصیرت چاره ی مشکل کنیم

هرکه دوری کرد از راهِ ولی

ابنِ مُلجِم شد وَ ضربت بر علی

او که بالفعل است اوجِ گمرهی

راهِ بی رهبر به او هست منتهی

شیعه یعنی ،طیّ راه با راهنما

شیعه یعنی بر ولایت جان فدا

شیعه هستم ، شادمان و سربلند

راهیِ اهداف عالی و بلند

پرچم ما پرچم آلِ عباست

برفرازو قلّه ی افکار ماست

نقشه ی راه حرف اسلام و خداست

بندگی جانمایه ی رفتار ماست

ریشه دار است پرچم ما شیعیان

چارده خورشید  در یک آسمان

چارده گُل با طراوت ، رنگ رنگ

چارده رنگِ دلاویز و قشنگ

چارده لبخند بر لبهای حق

چارده گیسویِ مانند شَبَق

چارده دلبند سرتا پا وقار

چارده فصل ،هرکدامش یک بهار

چارده زلف سیاهِ موج موج

چارده فوّاره ی زیبا به اوج

چارده پروین درون یک جهان

چارده نورند در یک کهکشان

چارده سجّاده  درهم بافته

چارده ترمه خدائی تافته

چارده گلزار با یک باغبان

چارده حسّ تناور در زمان

چارده گنجِ غنیّ و پر ثمر

چارده گنجینه از نوعِ بشر

چارده رودند ،جاری در زمان

چارده دروازه ی یک آستان

چارده معصومِ پاک و بی بدیل

چارده آیت برایِ یک دلیل

قدرتِ حق را گواهی می دهند

بر بشر نوری الهی میدهند

شاکرندو بر شکوران مهربان

هرکدامین چون جهانی در جهان

راهِ معصومان ره و رسم خداست

راهِ آنان راه ذات کبریاست

نرگسِ این چارده گل غایب است

رهبرِ ما نورِ چشم و نایب است

راهبرندو رهبرندو رهنما

زخمیِ شمشیرِ ابنِ مُلجِم ها

عاشقند بر رستگاریِ بشر

پاکدامن بوده ،خیرِ مستمر

میکنم دستم بسوی حق بلند

از خدا خواهم بمانند سربلند

تاکه قرآن حاکم و دین کامکار

کشور ایران بماند برقرار.

#احمدیزدانی


@ahmadyazdanykootevall

رهبر من


ای رهبـــرِ نازنیـــنِ من ،عرض سلام


ای قُلّۀ عقـل و دینِ من ،عرض سلام


سالارِ تمـــامِ لحظــه هائیـــدو زمــان


خورشیـــدِ وجودتان بتـــابد مــــــادام


عالم همه غرقِ اشک و آه از شیطان


از غـــزّه و بیروت و فلسطین ،تا شام


می غــرّدو می درد زِ اطفـــال و زنان


ترسش همه از شمــا و آیات عــظام


ایـــــرانی و ایــران زِ وجـــــودِ قـــرآن


همــچون دژِ مستــحکمِ عالـــم ، آرام


هستید ، نباشـــد خبـــر از استبـــداد


ماندست سخن زِ حضرتِ شخصِ امام


ایشـــان و شمـــا به مـــا تعلّق دارید


هر لحظه درود بر ره و رســم و مرام.

احمدیزدانی


ابتدا از من به تو مسجد ،سلام

ابتدا از من به تو مسجد ،سلام

ای تو سنگر بوده با امرِ امام

خانه ای هستی برایِ خالقم

گرچه او هرگز نگنجد در کُنام

مرکز پاکان هر شهرو دیار

می شود پخته درونت جان خام

مرکزِ جمع و جماعت مسجداست

دین مومن در تو می یابد قوام

بوی قرآن میدهد هر گوشه ات

روح وجان را می نوازد آن همام

مرکز نشر معارف مسجداست

هست انوارش چوخورشیدو نیام

کفرو عصیان را فراری میدهد

برسر شیطان فرود آید مدام

ثانیاً بر مسجدیها صد درود

عرض تقدیم ادب با احترام

چشمه سارانی که دریا میشوند

پاکبازانِ صفا وَ با مَرام

جمع می گردندو غوغا می کنند

قطره ای بوده و دریائی به کام

هرکه در مسجد نشیند ،مسجدی است

گِل چو با گُل بود بویش مستدام

قصّه ی هر مسجدی چون لاله است

خون به دل دارد ،به محشر سرخ فام

هرچه خوبی با جماعت جاری است

دست یزدان همرهش باشد ، تمام.

احمد یزدانی (کوتوال)

تقدیم به کنگرۀ شهیدان

 

در کنگرۀ مهــــرِ شهیــدان هستیم 

از باده زنانِ مستِ قــــرآن هستیم 

هستند به مــا نظاره گــر،ما بیــدار 

با عطرِ حضورشان همه پایِ قـرار 

هرخیر که می وزد زِ آنهـــا باشــد 

اینجاست زمیــن، حبـــوط بالا باشد 

اینجاســـت گــذرگاهِ ستــاره با مــاه 

اینجاست حضورِ رُخِ مهتاب به چاه 

اینجــاســت تلاقیِ جهنـــّم وَ بهشـت 

اینجاست که خونشان از آن ساخت بهشت 

اینجاست که بخشند به کاهی ،کوهی 

اینجاست که حق دیده شود با هوئی 

اینجاست سرِ مرزِ سعـــادت ، خوبی 

اینجاست که شمشیر شـــــود اَبروئی 

اینجاست که هرحرف هنر میگـــــردد 

اینجاست که هر کِشته ثمر میگــــردد 

اینجاســـــت نظــــرکـــردنِ بر وجه الله 

اینجاست هنـــرکـــردنِ مـــردانِ خـــدا 

اینجاست همان نقطــۀ پاک و میـــزان 

اینجـــاســـــت قدمــــگاهِ تمــــامِ پاکان

اینجاست به پا کنگره از عرش کنون

اینجاست که حیران شده هرعقل زِخون 

برپاســـت اگـــر حقّ و تجاوز مُــــرده 

با نــور، شهیـــــد تیـــره گی را بــُرده 

شکراست وظیفه ای که یزدان فرمـود

کردند عمل، به آنچه ایشـــان فـــرمود 

ای شاهدِ ما  ، به روزِ محشر مـــددی 

ای خالق ما  ، به صفرمان ده عــددی 

دستانِ تهی، ولی به دل عاشــقِ حــق 

عاشق شده عذرا صفت و وامــق حق 

وام است به گردن و همــــه مدیونیــم 

بر خونِ شهیـد عاشـــق و مفتـــونیــم 

شاکر به حضورِ نور گــــردان مـــا را 

ای حضرتِ حق، شکور گردان مــا را

تـــا زنـــده کنیـــــم نــام و یاد شهـــدا

آباد شـــود ز مــــــا ستـــــادِ شهــــدا

عشقنــد وَ خونِ پاکِشـــان ،یک عالــم 

برخونِ شهید هــرچه بنویســـم ، کـــم

ما جرعه زنانِ کویِ ایمـــان ،مَستیــم

تا وقتِ ظهور پایِ پیمـــان هستیــــم.

  احمدیزدانی(کوتوال))