فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

بوی غربت

 شعری از آثار استاد سهراب مهیار


چه کسی دردِ مرا می فهمد

من که در فصل پریشانی دل 

در پیِ عاطفه سرگردانم

وَ دَمِ دکّه ی بی رونقِ عشق

نرخِ این شعرِ تَرَم را

همچنان می شکنند

بویِ غربت همه جا پیچیده

وَ من از غربتِ خود مینالم

ای شما مردمِ سرچشمه ی نور

که از آنسوی شفق می نگرید

می خواهم ،  قدمی رنجه کنید

وَ جراحاتِ دلِ غم زده را

التیامی بخشید

سفری در پیش است

سفری روحانی

وَ در آن وادی پر بیم و امید

چه کسی دستِ مرا می گیرد

تا به سرفصلِ افقهای سرآغاز بَرَد؟

استاد سهراب مهیار

انتظار2



رازِ تو وَ غیبتـــت خـــدا میــــداند


الّله بزرگــــیِ تو را میـــــــــــــداند


هرکس که به غربتت بیاویزد،حتم


ارزش وَ بهــــایِ آشنــــا میـــداند.