فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

فیروزکوه ،مهد علم و معرفت ،اورانیوم غنی شده با اصالت

فیروزکوه مهد علم و معرفت


اورانیوم


کشورم تاج بر سر دنیا

وخدا بود حاکمِ همه جا


خارو گل در کنارِ هم بودند

غمگساران و یارِ هم بودند


مهربانی تمامِ زیرو بمش

بخشش و مهرو لطف پیچ و خمش


همه با هم رحیم و بخشنده

با گدایان رفیق ، دارنده


آبِ جویَش چو می گوارا بود

بوستانهاش بِکرو زیبا بود


جشن میشد تمامِ ملّت شاد

بود قلب همه زِ مهر آباد


دشمنی بود در کمینِ صفا

منتظر تا به هم زند ما را


انتظارش به سر رسید آخر

نفرتش بر ثمر رسید آخر


شده پیدا گروه نادانان

دشمن از بودشان شده شادان


روزو شب بوده در پی نقشه

وقتشان صرف در طیِ نقشه


بوده دائم بهانه در لب ها

شده جمع در تمامیِ شب ها


توطئه پشت توطئه آنها

مینمودند شهرو ده ، هرجا


کرده بسیار کارهای سیاه

بوده اعمالشان ریا و گناه


غیبت از این و آن چه آسان بود

زشتکاری چه مفت و ارزان بود


برده بر دشمنانِ ما اخبار

فاش کرده برایشان اسرار


دشمنانِ حقیرِ بیرونی

مدّعی اینکه چندی و چونی


با رفیقانِ خود شدند یکی

دشمنی هایشان همه الکی


سازمانی که بود بینِ ملل

گشت عامل برایِ امرِ خلل


بی وفا بی تعهّدو رسوا

بوده برنامه ها زِ امریکا


هر بهانه که میشد از آنها

رشد میداد خالق اینجا را


هرچه کاویده جستجو کردند

غیرِ پیمان نبوده بو کردند


دسته جمعی شدند با هم تا

کرده کم رویِ ملّتِ ما را


ورشکستندو وضعشان درهم

شده مستاصل از غلط ها هم


ما چو کوهی به جای خود ماندیم

بذر رشدو ترقّی افشاندیم


رهبر نازنین ما کوشید

چشمۀ نورشان به ما جوشید


علم ساطع شدو پراکنده

شیعه از علمشان شده زنده


عطر گل بودو خوبی و تقوا

شادمانی و مهرو شورو توا


جمعیّت بودو وحدت و غوغا

دست حق در کرانه ها پیدا


هرچه آنها بدی به ما کردند

آبرو را زِ خود هوا کردند


خلق چون دید دشمنان بزرگ

کرد تدبیر و خود نموده سترگ


راه دانش و علم را رفتند

تکیه بر دانش خودی کردند


بر شکاف اتم کمر بستند

عهدو پیمان نفر نفر بستند


کار کردندو روز و شب پیکار

تا خرد کرد چشمِ دل بیدار


تربیت شد جوان دانشمند

یک جوان نه ،هزار هزار هم بند


تا که آخر غنی شد از آنها

قطعه های اورانیوم اینجا


مات ماندندو باورش هرگز

مقصد ما و آخرش هرگز


توطئه هست پشت یکدیگر

این شود حل شروع یکی دیگر


من یقین دارم عاقبت آنها

دامشان میفتد به دست و به پا


ذرّه ذرّه نشانه اش پیدا

کرد لطفِ خدایشان رسوا


خودشان در میان یکدیگر

بوده درگیرِ کارهایِ دگر


آن عموسام لعنتی همه جا

بس دخالت نموده و بیجا


هست او عاملِ نفاق و خطا

جنگ ها از وجود او برپا


چارسویِ زمین زِ او سوزد

آتشش عالمی برافروزد


حال با لطفِ خالق یکتا

نوبت مرگ او رسد حالا


نودو نه خرابِ خراب

یک زِ آنها سوارِ اسب و شراب


آتشی هست زیرِ خاکستر

دیر یا زود رفته در بستر


مطمئنّم که خالقِ یکتا

میرساند کمک به مردمِ ما


دستِ او رو شود به دنیا هم

روسیاه مانده پست و تنها هم


ماکه از دین و حق سخنگوئیم

از بدی بد وَ زشت میگوئیم


گرکه باهم وَ زورِ هم باشیم

متّحد بوده جورِ هم باشیم


مثلِ نهضت و وقتِ جنگ و جدال

ظاهراً بود بردن امرِ محال


بارِ دیگر برنده و شادیم

دستِ وحدت وَ همدلی دادیم.

احمدیزدانی