فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی
فیروزکوه

فیروزکوه

اشعار احمدیزدانی

NGOهای فیروزکوه

بنام خدا

تقدیم به تشکّلهای مردم نهاد (NGO) های زادگاهم فیروزکوه


هوالعشق

به به از این جمعِ والا وَ نجیب

موج در آن میزند لطفِ حبیب

هرقدم در راهِ تسکین غمی

تابلوئی چون دست بخششگر و سیب


عشق در این سرزمین بیگانه نیست

شورِ عشق و عاشقی افسانه نیست

شاهدش در شور و شوق شهرِما

کاخ دل آباد چون ویرانه نیست


آمدند از هرطرف خودیارها

تا کنند با نیّتِ خود کارها

رنجِ حتّی یک نفر دردِ همه

شهر عشق آباد از این دلدارها


چون بنی آدم همه از یک تنند

بر تنِ عریانِ هم پیراهنند

گفتگو از عشق نصفِ عاشقیست

جمع را عشقست ،وقتی با همند


در سرِ راهِ سه استان مانده ایم

شهر تاریخی ولی ویرانه ایم

اعتبارات کلانی لازم است

تا شَوَد حل مشکلاتِ از قدیم


هرکمک زیبا به ظاهر گر کم است

یک قدم یا یک دِرَم هم مرحم است

پشم ها کم کم چو قالی میشود

آبِ دریا هم از اوّل نم نم است


منطقی دارد کلامِ من به ذات

اعتبارات است کلید مشکلات

در ردیف بودجه تدبیری شود

(اِن جی اُو) ها میشوند غرقِ نشاط


نقطه ی میزان من اینجا بُوَد

بهترین درمانِ مشکلها بُوَد

دانه ی افشانده با عشق و امید

وقت خرمن حاصلش زیبا بُوَد.

احمد یزدانی


آدم نما

شهر می ترسید از او ،او گفت ترساندی مرا

برده ام لذّت من از ترساندنِ آدم نما

چند روزی نوبتش شد پشت میزو کار خلق

مردم از دستش اسیر و کرده جان در شیشه ها

بوی مُردار است ساطع از مرام رشوه خوار

گرچه آنرا هدیه ای بشمارد از خلق خدا

دیده ام من کار و کِشتِ سُنّتی با گاو و خیش

چشم دیگر دید ابزار مدرنِ روز را

مثل انسان زمان حاضر اصلاً نوبر است

رفته انسانیّت انسان به قعرِ قهقرا

فصل پائیز است هنگامِ شمار جوجه ها

کاش باور بود حاکم ، دین نمیشد نخ نما.

کوتوال


آتش نشان قهرمان

تسلیت را چگونه باید گفت ؟

به که ،باید وَ یا نباید گفت ؟

من نمیگویم از لهیب دلم ،

که بسوزد ، به خویش شاید گفت 


مهربانیم و وقت غم با هم

بوده در وقتِ عشق کم باهم

میشود تا که غم رَوَد از رو ؟

بازهم بوده گردِ هم باهم؟


آمد آتش و سدّ راهش شد

کارِ آتش نشان گناهش شد

آرزوهای عاشقانه ی عشق

نُتِ جاویدوجان پناهش شد


درد داریم و در عزا هستیم

قوقنوسیم و در بلا هستیم

آتش آمد و سوخت سینه ی ما

فکرِ سامانِ دردها هستیم


زیر رگبارِ آتش از خویشیم

تابلوئی کهنه با دلِ ریشیم

دشمنان دوستان نادانند

حربه شایعه سلاح قدیم


خیل آتش نشان شهیدانند

پهلوانانِ ملّت آنانند

با فداکاری و جوانمردی

بزم آتش به پا وَ مهمانند


دید دنیا بدون هر پرده

بخشش و پشتکارو ایثارش 

ملّتی که منادی ادب است

بذل جانش شعور او ، کارش


راه در نیمه  ، حادثه به کمین

چشم را بازکن وَ خانه ببین

کاسه ها بوده داغ تر از آش

 حیرت است با دلِ زمانه عجین


قصّه ها گفته میشود یاران

زیر کرسی وَ جنبِ آتشِ آن

خون آتش نشان گواهی بر

عظمتهای ملّت ایران.

احمد یزدانی